جنگیر

تفاقات بد شروع شد وقتی سه فرزند این خانواده توی خونه تنها بودن وقتی سه فرزند در اتاق بازی نشسته بودن دو فرزند کوچیک درحال نقاشی بودن و دختر بزرگ خانواده در حال خوندن کتاب بود
-بیلی میشه اون مداد شعمی رو بهم بدی
+اره
بیلی مداد شعمی رو به لیا داد یک دفعه عروسک لیا از بالای کمد افتاد پایین و صدای خنده سکوت اتاق بازی رو شکست هر سه متعجب به طرف صدا بر گشتن وقتی دیدن عروسک روی زمینه با خیال راحت نفسی کشید چون از صدا شکه شده بودن
&چند بار گفتم عروسکارو درست بزار
+ولی من درست گذاشتمشون لیندا
-منم دیدم لیا مرتب گذاشت
&احتمالا بخاطر باد بوده
هر سه به طرف پنجره باز برگشتن و دیدن پرده های سفید اتاق بازی بخاطر باد در حرکته
&به هر حال با مرتب باشید دوست ندارم باز تنبیه بشم
-باشه
در باز شد و یکی از خدمهه ها بچه ها رو برا صرف ناهار صدا کرد بچه با خوشحالی اتاق بازی رو ترک کرد و به اتاق غذا خوردی رفتن به ترتیب سن پشت میز نشستن جایی که همیشه می نشستن و شروع کردن به دعا کردن بعد از دعا شروع به خوردن غذا کردن...
(نویسنده :من آمدم باز اومدم ولی دیر آمدم ببخشید بچه ها دیر اومدم قول میدم تا میشه نزنم زیر قولم راستی داستان های ترسناکی که شنیدید یا اتفاق افتاده رو برام بفرستید حتی اگه خواب باشه خنده دارم باشه چه بهتر😉💜❤️😁😎💋💋)