پارت 15 فیک جونگکوک
پدرم گفت:با این کارت ابروی خانوادتو بردی پسره احمق گفتم:اخه من چیکار کردم بخاطر یه دروغ داری این طوری من سرزنش میکنی به خاطر دختر برادرت هه واقعا که بابا من دیگه 25 سالمه خودم میفهمم دارم چیکار میکنم من که میدونم همه این دروغا همه این دزدینا تقصیر میسوعه مامانم که باور کرده اما بابام چی بابام فقط طرف میسو رو میگیره از بچه گی تا الان فقط زندگیش میسو بود اما چه کنم بابامه
میسو گفت:عمو ولش کن پسر ادم خیلی کثیفیه که مامانم زد تو گوشش گفت:هعی دختره زندگیمونو بهم زدی راحت شدی اره راحت شدی برو گورتو گم از اینجا دیگه هم نمیخوام ببینمت هرچه زودتر ات رو ازاد میکنی وگرنه یه کاری میکنم که دیگه نتونی چشاتو رو چشات بزاری یکاری میکنم که ناوی به چشمای مادر پدرتم نگا حتا تو ایینه هم نگا نکنی
چرا نمیخوای بفهمی که جونگکوک دوست نداره یه نفر دیگه رو دوست داره
بابام گفت:جونگکوک و میسو باید ازدواج کنن که گفتم:بابا چی داری میگی؟؟
گفت :همینی که شنیدی باید ازدواج کنی با میسو
(خوب بچه ها از این به بعد دیگه حوصله ندرم بنویسم که جرم بحث چی شد)
از خونه زدم بیرون رفتم همه جارو گشتم همه جارو گشتم تا بلخره ات پیدا شد یجوری بغلش کردم که قرمز شد
گفتم:ات عزیزم حالت خوبه گفت:جونگکوکی من خوبم من از حالا جسمی نه درد دارم نمیتونم وایسم گفتم:یعنی چی؟ که یهو فهمیدم قضیه چیه براید استایل بقلش کردم بردمش دکتر
دکتر گفت:خداروشکر که همه چی در سلامته فقط فضولی نباشه میتونم بپرسم که چی شده گفتم: نمی دونم چخبره دکتر شر کله دختر عموم پیدا شده گفت:خوب اینا چه ربطی به سلامت ات داره؟؟ گفتم:دکتر بذار بگم از وقتی که اومده فهمیده من با ات دوستم با باهاش رابطه دارم هعی ات رو میدزده گفت:خوب اینو چرا به پلیس نمیگید گفتم :یه بار گفتم گفتن باید مدرک داشته باشیم اما کو مدرک گفت: اشکال نداره هرچه زودتر درست میشه وضعیت :) گفتم:ممنونم
ادامــــــــهــــــــ دارد
میسو گفت:عمو ولش کن پسر ادم خیلی کثیفیه که مامانم زد تو گوشش گفت:هعی دختره زندگیمونو بهم زدی راحت شدی اره راحت شدی برو گورتو گم از اینجا دیگه هم نمیخوام ببینمت هرچه زودتر ات رو ازاد میکنی وگرنه یه کاری میکنم که دیگه نتونی چشاتو رو چشات بزاری یکاری میکنم که ناوی به چشمای مادر پدرتم نگا حتا تو ایینه هم نگا نکنی
چرا نمیخوای بفهمی که جونگکوک دوست نداره یه نفر دیگه رو دوست داره
بابام گفت:جونگکوک و میسو باید ازدواج کنن که گفتم:بابا چی داری میگی؟؟
گفت :همینی که شنیدی باید ازدواج کنی با میسو
(خوب بچه ها از این به بعد دیگه حوصله ندرم بنویسم که جرم بحث چی شد)
از خونه زدم بیرون رفتم همه جارو گشتم همه جارو گشتم تا بلخره ات پیدا شد یجوری بغلش کردم که قرمز شد
گفتم:ات عزیزم حالت خوبه گفت:جونگکوکی من خوبم من از حالا جسمی نه درد دارم نمیتونم وایسم گفتم:یعنی چی؟ که یهو فهمیدم قضیه چیه براید استایل بقلش کردم بردمش دکتر
دکتر گفت:خداروشکر که همه چی در سلامته فقط فضولی نباشه میتونم بپرسم که چی شده گفتم: نمی دونم چخبره دکتر شر کله دختر عموم پیدا شده گفت:خوب اینا چه ربطی به سلامت ات داره؟؟ گفتم:دکتر بذار بگم از وقتی که اومده فهمیده من با ات دوستم با باهاش رابطه دارم هعی ات رو میدزده گفت:خوب اینو چرا به پلیس نمیگید گفتم :یه بار گفتم گفتن باید مدرک داشته باشیم اما کو مدرک گفت: اشکال نداره هرچه زودتر درست میشه وضعیت :) گفتم:ممنونم
ادامــــــــهــــــــ دارد
۳.۱k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.