دآستآن ترسنآک واقعے!ق۱ـ؛)🔞
این داستان مربوط میشه ب 36ماه قبل من داداشی داشتم ب اسم حامد یک سال از من کوچکتر بود برخلاف من ک ترسو بودم حامد خیلی نترس بود و عاشق تاریکی و عالم جن و روح بود حامد عاشق احضار جن و روح بود ک کاملا ب این کارشوارد بود.خونه ی ما یک زیر زمین داشت ک کلیدش هم فقط دست حامد بود.حامد اونجا رو کرده بود محل احضار خودش و شب های جمعه بعد نیمه شب وارد محلش میشد و شروع ب احضار میکرد ما بار ها بهش تذکر داده بودیم حتی گاهی تا حدمرگ کتکش میزدیم اما گوش نمی داد تا این ک یک روز ظهر مرداد ماه ساعت حدود 3بود ک در خونه مون رو زدن و من آیفون رو برداشتم ک ی صدای بم مر دونه بدون سلام و علیک برگشت گفت ب حامد بگو ما رو آزار نده اگه ما کاریش نداریم ب حرمت مذهبی بودن این خانواده اس چون ماه هم مثل شما مسلمان و شیعه هستیم.و خداحافظی کرد من سریع اومدم کوچه اما هیچ کس نبود چندتا خیابون رو هم گشتم ولی انگار آب شده بود من اومدم خونه و این ماجرارو با خانواده ام در میان گذاشتم.ناگفته نمونه مادر من خیلی خداشناس و مومنه بهم گفت شب باید بریم ی جایی منم قبول کردم و رفتیم پایین شهر تو کوچه پس کوچه ها تا ک رسیدیم ب ی خونه نیمه خرابه در زدیم و ی بچه در رو باز کرد و بعد هماهنگی وارد خونه شدیم و با هدایت بچه وارد ی اتاق نیمه تاریک شدیم و مادرم موضوع حامد و اون ظهر رو بازگو کرد و پیر مرد گفت حامد وارد حریم قبرستان جن ها شده و یکی از جن ها رو از عالم قبر در آورده و اذیتشده و شانس آورده ک این جن ها شیعه هستن وگرنه تا حالا حامد رو کشته بودن واگه حامد ازشون عذر خواهی کنه اونا هم حامد رو ب احترام امام علی (ع) میبخشن ما به حامد گفتیم ولی حامد قبول نکرد و این بدتر شد چون حامد اعتیاد پیدا کرده بود ب این کار و هیچ حرفی رو قبول نمی کرد مدتی گذشت و یک شب ک حامد زیر زمین بود صدای نعره هاش ک جگر خراشش ب گوش مون رسید و بدو بدو رفتیم پایین•••
ادامہ مطلب در پست بعدے؛)
#ترسناک
#ترس
#وحشت
#وحشتناک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
ادامہ مطلب در پست بعدے؛)
#ترسناک
#ترس
#وحشت
#وحشتناک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۸.۳k
۲۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.