ارباب من ماهرِ... فیک جونگکوک
پارت:1
علامت|ات-|جونگکوک+|
-تورو خدا اقا قول میدم سریع تر پول رو براتون بیارم فقط یکم دیگه بهم وقت بدین
£تا همین الانم زیاد بهت وقت دادم
-اما من الان هیچ پولی ندارم لطفا التماستون میکنم
£فقط ی هفته
-اما ی هفته خیلی کمه
£همینه ک هست یا تا هفته دیگه پولمو میاری یا خودت رو در اختیارم میزاری
سرم رو انداختم پایین
-باشه جورش میکنم
و سریع از اونجا اومدم بیرون
بعد از مرگ پدر و مادرم تمام بدهی هاشون افتاد روی دوش من
منم فقط ی دختر17ساله بودم
تازه از سر کار اخراج شده بودم و الان اومده بودن سراغم و پولشون رو میخاستم
و گفتن ک اگ پول رو ندم باید باهاشون بخوابم
داشتم میرفتم سمت خونه ک ی پیام اومد روی گوشیم دوستم هانا بود
÷سلام ات میشع همدیگه رو ببینیم دلم برات تنگ شده
-سلام باشه منم دلم برات تنگ شده کجا همو ببینیم؟
÷جای همیشگی
-میبینمت
راهم رو کج کردم تا برم ب کافه همیشگی
.
.
وارد کافه ک شدم نگاهی ب میز کنار پنجره انداختم و رفتم سمتش
÷هایی
-های چطوری
÷خوبم ت چطوری
-بد نیستم
÷این روزا چیکار میکنی
-دنبال کار میکردم اخراج شدم
÷کار؟چکاری
-هرکاری ک باشه خیلی پول لازم دارم
÷راستش تازه شماره ی جایی برای کار رو گیر اورده بودم اما وقتی ی کار دیگه پیدا کردم ب کل فراموشش کردم
-کجا
÷شمارشون رو میدم بهت خودت باهاشون صحبت کن
-مرسی
÷خواهش میکنم موفق باشی
-ممنون
هانا نگاهی ب ساعتش کرد و گفت:
÷اوو داره دیر میشه باید برم
-کجا میخای بری
÷همون کاری ک گفتم میخام الان برم باهاشون حرف بزنم
-اها موفق باشی
÷برات شمارشون رو فرستادم سریع بهشون زنگ بزن تا کسی کار رو نگرفته
.
[این اون فیکیه ک گفتم از پیج قبلیم بوده
دوسش دارین بگین بقیه پارت هاش رو هم بزارم]
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
علامت|ات-|جونگکوک+|
-تورو خدا اقا قول میدم سریع تر پول رو براتون بیارم فقط یکم دیگه بهم وقت بدین
£تا همین الانم زیاد بهت وقت دادم
-اما من الان هیچ پولی ندارم لطفا التماستون میکنم
£فقط ی هفته
-اما ی هفته خیلی کمه
£همینه ک هست یا تا هفته دیگه پولمو میاری یا خودت رو در اختیارم میزاری
سرم رو انداختم پایین
-باشه جورش میکنم
و سریع از اونجا اومدم بیرون
بعد از مرگ پدر و مادرم تمام بدهی هاشون افتاد روی دوش من
منم فقط ی دختر17ساله بودم
تازه از سر کار اخراج شده بودم و الان اومده بودن سراغم و پولشون رو میخاستم
و گفتن ک اگ پول رو ندم باید باهاشون بخوابم
داشتم میرفتم سمت خونه ک ی پیام اومد روی گوشیم دوستم هانا بود
÷سلام ات میشع همدیگه رو ببینیم دلم برات تنگ شده
-سلام باشه منم دلم برات تنگ شده کجا همو ببینیم؟
÷جای همیشگی
-میبینمت
راهم رو کج کردم تا برم ب کافه همیشگی
.
.
وارد کافه ک شدم نگاهی ب میز کنار پنجره انداختم و رفتم سمتش
÷هایی
-های چطوری
÷خوبم ت چطوری
-بد نیستم
÷این روزا چیکار میکنی
-دنبال کار میکردم اخراج شدم
÷کار؟چکاری
-هرکاری ک باشه خیلی پول لازم دارم
÷راستش تازه شماره ی جایی برای کار رو گیر اورده بودم اما وقتی ی کار دیگه پیدا کردم ب کل فراموشش کردم
-کجا
÷شمارشون رو میدم بهت خودت باهاشون صحبت کن
-مرسی
÷خواهش میکنم موفق باشی
-ممنون
هانا نگاهی ب ساعتش کرد و گفت:
÷اوو داره دیر میشه باید برم
-کجا میخای بری
÷همون کاری ک گفتم میخام الان برم باهاشون حرف بزنم
-اها موفق باشی
÷برات شمارشون رو فرستادم سریع بهشون زنگ بزن تا کسی کار رو نگرفته
.
[این اون فیکیه ک گفتم از پیج قبلیم بوده
دوسش دارین بگین بقیه پارت هاش رو هم بزارم]
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۳۵.۸k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.