این تصویر یعنی درد!
این تصویر یعنی درد!
تصویر بیجان "مهری نبی زاده" است بر دوش همسرش. پناهجویی که برای رسیدن به زندگی بهتر به همراه همسر و دو فرزندش از ایران به ترکیه و از ترکیه به یونان در حال مهاجرت بوده و از شدت سختی مسیر و بر اثر سکتهی قلبی جان خود را از دست داده و همسرش پیکر بی جان او را تا رسیدن به مکان مناسبی به دوش گرفته.
من غمگینم! چرا باید مردم کشورم رفاه را جای دیگری جستجو کنند؟ چرا ثروتمندیم و از این ثروت بیبهرهترین؟ چرا هیچکس هیچ کاری نمیکند؟ چرا اوضاع بهتر نمیشود؟ سالانه چند هموطن از دست میدهیم که یا پناهنده میشوند و هزار سختی و بیخانمانی و تنهایی به جان میخرند، یا جانشان را جایی از مسیر جا میگذارند و به هیچ مقصدی نمیرسند؟ کجاست وطن؟ پهنهای که در آن غریب ماندهایم؟ مرز چیست؟ خطی که حوالیِ دردهای دسته جمعیِ آدمها میکشند؟ ما متعلق به کدام سرزمین و کدام مرزیم که هیچ جای این زمین جای ما نیست؟ که بعضیهامان در خانههامان غریبانه میمیریم، بعضی در خیابان و بعضی لبهی تیز مرزهایی که کشیدهاند کشته میشویم.
من غمگینم برای پرستوهایی که کوچیدند، برای آنان که سودای کوچ به سر دارند و بیشتر برای پرستوهای دل به دریا زدهای که کوچ کردند و به هیچ مقصدی نرسیدند، به هیچ مقصدی...
پ.ن؛ اینان که در این قابهای غمگین میبینیمشان هموطن و همدردهای ما هستند!!! نشد ببینم و بیتفاوت عبور کنم. ببخشید که شما را هم غمگین کردم، اندوهم که کمی فروکش کرد، پاک میکنم...
تصویر بیجان "مهری نبی زاده" است بر دوش همسرش. پناهجویی که برای رسیدن به زندگی بهتر به همراه همسر و دو فرزندش از ایران به ترکیه و از ترکیه به یونان در حال مهاجرت بوده و از شدت سختی مسیر و بر اثر سکتهی قلبی جان خود را از دست داده و همسرش پیکر بی جان او را تا رسیدن به مکان مناسبی به دوش گرفته.
من غمگینم! چرا باید مردم کشورم رفاه را جای دیگری جستجو کنند؟ چرا ثروتمندیم و از این ثروت بیبهرهترین؟ چرا هیچکس هیچ کاری نمیکند؟ چرا اوضاع بهتر نمیشود؟ سالانه چند هموطن از دست میدهیم که یا پناهنده میشوند و هزار سختی و بیخانمانی و تنهایی به جان میخرند، یا جانشان را جایی از مسیر جا میگذارند و به هیچ مقصدی نمیرسند؟ کجاست وطن؟ پهنهای که در آن غریب ماندهایم؟ مرز چیست؟ خطی که حوالیِ دردهای دسته جمعیِ آدمها میکشند؟ ما متعلق به کدام سرزمین و کدام مرزیم که هیچ جای این زمین جای ما نیست؟ که بعضیهامان در خانههامان غریبانه میمیریم، بعضی در خیابان و بعضی لبهی تیز مرزهایی که کشیدهاند کشته میشویم.
من غمگینم برای پرستوهایی که کوچیدند، برای آنان که سودای کوچ به سر دارند و بیشتر برای پرستوهای دل به دریا زدهای که کوچ کردند و به هیچ مقصدی نرسیدند، به هیچ مقصدی...
پ.ن؛ اینان که در این قابهای غمگین میبینیمشان هموطن و همدردهای ما هستند!!! نشد ببینم و بیتفاوت عبور کنم. ببخشید که شما را هم غمگین کردم، اندوهم که کمی فروکش کرد، پاک میکنم...
۵.۳k
۰۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.