PART 5
(جونگکوک ویو)
که دیدم اون از بس گریه کرده بود رو زمین خوابش برده بود . اون خیلی تو خواب کیوت بود . براید استایل بقلش کردم و بردم گذاشتمش رو تخت خودم ولی تا خواستم بزارمش رو تخت بیدار شد .
_______________________________________
ا/ت : ها ... من بقل تو چیکار می کنم؟
جونگ کوک : خوابت برده بود آمدم بزارمش رو تخت حالا هم بیا این لباس رو بگیر و بپوش بعد بخواب . ( اسلاید بعد عکس لباس ) ا/ت : باشه خیلی ممنون .
______________________________________
( ا/ت ویو )
واسم سواله چرا یهویی انقدر باهام مهربون شده ؟! اهه گوشیمو ازم گرفته نمیتونم به رزی زنگ بزنم . ولی خدایی کوکی سلیقه خوبی توی خریدن لباس برای دخترا داره ، البته اون مافیاس و قشنگ معلومه من اولین دختری نیستم که دزدیده .
_____________________________________
( راوی )
جونگ کوک فرصت طلب پشت در وایساده بود و حرف های ا/ت رو گوش می کرد .
______________________________________
( جونگ کوک ویو )
وقتی گفت کوکی یه حسی بهم دست داد ( راوی : ولی جونگ کوک بهش دست نداد ضایع شد رفت🗿🍃 نه شوخی کردم بریم سر اصل مطلب )
حسم به ا/ت بیشتر شد ولی نه پدر اون باعث مرگ پدرم شد . حتما ا/ت هم مثل پدرشه .
______________________________________
( ا/ت ویو )
خواستم برم دست و صورتمو بشورم که یهو دیدم جونگ کوک ... اهه ولش کن خیلی اسمش طولانیه همون کوکی بهتره ( خیلی آروم گفت این تیکه آخرو )
دیدم کوکی پشت در وایستاده بود .
ا/ت روبه جونگ کوک : اهم اهم ... پشت در کاری می کردین ؟!
______________________________________
جونگ کوک : نه ... نه کاری نمی کردم . اصلا به تو ربطی نداره چیکار می کردم .
ا/ت یه لبخند ریز زد .
و رفت تو اتاق خودش ...
_____________________________________
( ا/ت ویو )
اهه باورم نمیشه اون پدر منو کشته بعد من اینجا دارم باهاش لاس می زنم .
نمیدونم چرا وقتی پیشش میرم احساس امنیت می کنم ... اووووف ولش کن
چرا نمیتونم از فکرش برم بیرون ...
ولش خیلی خوابم میاد یکم بخوابم ....
که دیدم اون از بس گریه کرده بود رو زمین خوابش برده بود . اون خیلی تو خواب کیوت بود . براید استایل بقلش کردم و بردم گذاشتمش رو تخت خودم ولی تا خواستم بزارمش رو تخت بیدار شد .
_______________________________________
ا/ت : ها ... من بقل تو چیکار می کنم؟
جونگ کوک : خوابت برده بود آمدم بزارمش رو تخت حالا هم بیا این لباس رو بگیر و بپوش بعد بخواب . ( اسلاید بعد عکس لباس ) ا/ت : باشه خیلی ممنون .
______________________________________
( ا/ت ویو )
واسم سواله چرا یهویی انقدر باهام مهربون شده ؟! اهه گوشیمو ازم گرفته نمیتونم به رزی زنگ بزنم . ولی خدایی کوکی سلیقه خوبی توی خریدن لباس برای دخترا داره ، البته اون مافیاس و قشنگ معلومه من اولین دختری نیستم که دزدیده .
_____________________________________
( راوی )
جونگ کوک فرصت طلب پشت در وایساده بود و حرف های ا/ت رو گوش می کرد .
______________________________________
( جونگ کوک ویو )
وقتی گفت کوکی یه حسی بهم دست داد ( راوی : ولی جونگ کوک بهش دست نداد ضایع شد رفت🗿🍃 نه شوخی کردم بریم سر اصل مطلب )
حسم به ا/ت بیشتر شد ولی نه پدر اون باعث مرگ پدرم شد . حتما ا/ت هم مثل پدرشه .
______________________________________
( ا/ت ویو )
خواستم برم دست و صورتمو بشورم که یهو دیدم جونگ کوک ... اهه ولش کن خیلی اسمش طولانیه همون کوکی بهتره ( خیلی آروم گفت این تیکه آخرو )
دیدم کوکی پشت در وایستاده بود .
ا/ت روبه جونگ کوک : اهم اهم ... پشت در کاری می کردین ؟!
______________________________________
جونگ کوک : نه ... نه کاری نمی کردم . اصلا به تو ربطی نداره چیکار می کردم .
ا/ت یه لبخند ریز زد .
و رفت تو اتاق خودش ...
_____________________________________
( ا/ت ویو )
اهه باورم نمیشه اون پدر منو کشته بعد من اینجا دارم باهاش لاس می زنم .
نمیدونم چرا وقتی پیشش میرم احساس امنیت می کنم ... اووووف ولش کن
چرا نمیتونم از فکرش برم بیرون ...
ولش خیلی خوابم میاد یکم بخوابم ....
۲۵.۱k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.