روزی روزگاری عشق ... part 1 ... فصل 2
چند سال بعد
تهیونگ بعد از دوماه برگشت بود اما هر چقدر گشت جانگ می را پیدا نکرد بعد پنج ماه دست از گشتن برداشت
و بعد از بازنشسته شدن پدرش اون جانشینش شد
و الان کیم تهیونگ بزرگ ترین مافیا بود
جانگ می بعد از تموم کردن درسش بعد از کلی تلاش صاحب یه باند مافیایی شد که بعد از باند کیم اون حرف اولو میزد
دخترش لونا الان ۳ سالش بود
هنوز تو همون عمارت زندگی میکرد در کنار باباش
دیشب یه محموله ی خیلی مهم را به باند کیم باخت
اعصابش خیلی خش خشی بود
باید انتقام میگرفت اون چطور جرعت کرده محموله ای که مال اون بودو برداره
تا صب بیدار مونده بود و نقشه ی حمله را کشید
جانگ می : هوفففففففف بالا خره تموم شد * کلافه
اروم سرشو روی بالشت گزاشت هنوز چند دقیقه نگذشته به خواب رفت
با شنیدن صدایی اروم چشماشو باز کرد
لونا : مامانییییییی * اروم دم گوشش
جانگ می : هوم؟ * خوابآلود
لونا: بیا گذا ... بابا بزلگ گذای گوشمزه دلست کلده ها
جانگ می: هوم باشه
لونا : مامانی
جانگ می : جانم ؟
لونا : دیشب گوجا بودی ؟
جانگ می : کار داشتم
لونا : چه کالی؟
جانگ می : حالا
لونا : باباییو ندیدی ؟
جانگ می : نه ... خودت که میدونی بابایی خیلی کار داره و سرش شلوغه وقتی کاراش تموم شد میاد پیشمون و برای همیشه پیشمون میمونه * لبخند غمگین ، یه اشکم از چشمش داره میاد
لونا : مامانی گلیه نتون ... مطمئنم بابایی می آد ... من به بابایی اتمعاد دارم*لبخند( اعتماد )
و با دستای کوچولوش اشک روی صورت جانگ می را پاک میکنه
لونا : دشتتو بده
جانگ می : بیا
لونا : دنبالم بیا
جانگ می : باوشه
لونا : آفرین نی نیه خوب
جانگ می : من نی نیم ؟
لونا : آره
جانگ می : اگه من نی نیم ... تو چی هستی ؟
لونا : من عروسک توشولوعه نی نیم * لبخند
جانگ می : اووووو
تهیونگ بعد از دوماه برگشت بود اما هر چقدر گشت جانگ می را پیدا نکرد بعد پنج ماه دست از گشتن برداشت
و بعد از بازنشسته شدن پدرش اون جانشینش شد
و الان کیم تهیونگ بزرگ ترین مافیا بود
جانگ می بعد از تموم کردن درسش بعد از کلی تلاش صاحب یه باند مافیایی شد که بعد از باند کیم اون حرف اولو میزد
دخترش لونا الان ۳ سالش بود
هنوز تو همون عمارت زندگی میکرد در کنار باباش
دیشب یه محموله ی خیلی مهم را به باند کیم باخت
اعصابش خیلی خش خشی بود
باید انتقام میگرفت اون چطور جرعت کرده محموله ای که مال اون بودو برداره
تا صب بیدار مونده بود و نقشه ی حمله را کشید
جانگ می : هوفففففففف بالا خره تموم شد * کلافه
اروم سرشو روی بالشت گزاشت هنوز چند دقیقه نگذشته به خواب رفت
با شنیدن صدایی اروم چشماشو باز کرد
لونا : مامانییییییی * اروم دم گوشش
جانگ می : هوم؟ * خوابآلود
لونا: بیا گذا ... بابا بزلگ گذای گوشمزه دلست کلده ها
جانگ می: هوم باشه
لونا : مامانی
جانگ می : جانم ؟
لونا : دیشب گوجا بودی ؟
جانگ می : کار داشتم
لونا : چه کالی؟
جانگ می : حالا
لونا : باباییو ندیدی ؟
جانگ می : نه ... خودت که میدونی بابایی خیلی کار داره و سرش شلوغه وقتی کاراش تموم شد میاد پیشمون و برای همیشه پیشمون میمونه * لبخند غمگین ، یه اشکم از چشمش داره میاد
لونا : مامانی گلیه نتون ... مطمئنم بابایی می آد ... من به بابایی اتمعاد دارم*لبخند( اعتماد )
و با دستای کوچولوش اشک روی صورت جانگ می را پاک میکنه
لونا : دشتتو بده
جانگ می : بیا
لونا : دنبالم بیا
جانگ می : باوشه
لونا : آفرین نی نیه خوب
جانگ می : من نی نیم ؟
لونا : آره
جانگ می : اگه من نی نیم ... تو چی هستی ؟
لونا : من عروسک توشولوعه نی نیم * لبخند
جانگ می : اووووو
۵.۷k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.