(پژمرده)P.21
ا/ت*ویو
رفتم خونه،روی تختم دراز کشیدم.
1ساعت زول زده بودم به یه جا،به این فکر میکردم که چرا جانکوک با من اینکار رو کرد.
من بهش اعتماد کردم و عاشقش شدم.
فکر میکردم که اونم عاشقم هست اما اصلا اینطور نبود.
کوک*ویو
مجبور شدم جوری جلوه بدم که،چانسو خودکشی کرده.
یه تیر خالی کردم تو سرش و اسلحه رو گزاشتم تو دستاش
مین سو*ویو
من رو یه نفر دزدید و چشمام و بست برد داخل یه ماشین.
چشمام رو باز نکردن.
خیلی میترسم
یهو یه نفر اومد سوار ماشین شد مرد بود
مینسو:تو کی هستی؟
گفت:اینکه کی هستم مهم نیست،اینکه تو امشب رفتی به اون خونه باغ و اینکه چه اتفاق هایی رو دیدی و شاهدشون بودی رو به هیچ کس نمیگی،مگر نه یه تیر تو سرت خالی میکنم،تو الان میری خونه و خیلی عادی به مامان و بابات میگی من با یکی از دوستام بیرون بودم.
وقتی حرفش رو زد دو نفر دست من رو گرفتن و از ماشین پیاده کردن.
بعد چشام رو باز کردن.
از ترس بیش از حد پاهام بی حس شده بود.
یه تاکسی گرفتم و رسیدم خونه.
توی راه به این فکر بودم که اون مرده کی بود.
کوک*ویو
اومدم خونه،دیگه هیچ امیدی به ا/ت نیستش،اینکه بخواد بیاد دوباره پیش من.
حتی اگر برم التماسش کنم،دیگه منو باور نمیکنی
بعد از این دیگه حداقل برای اینکه منو فراموش کنه باید کاری کنم.
(۳ روز بعد،ساعت ۱۲ ظهر)
مامان کوک (سو جین)*ویو
سه روز هست که از چانسو خبری نیستش
خیلی نگرانشم.
از خواهر برادرش پرسیدم ولی هیچکدوم نمیدونن کجاست.
و گوشیش رو اصلا جواب نمیدیده
رفتم خونه،روی تختم دراز کشیدم.
1ساعت زول زده بودم به یه جا،به این فکر میکردم که چرا جانکوک با من اینکار رو کرد.
من بهش اعتماد کردم و عاشقش شدم.
فکر میکردم که اونم عاشقم هست اما اصلا اینطور نبود.
کوک*ویو
مجبور شدم جوری جلوه بدم که،چانسو خودکشی کرده.
یه تیر خالی کردم تو سرش و اسلحه رو گزاشتم تو دستاش
مین سو*ویو
من رو یه نفر دزدید و چشمام و بست برد داخل یه ماشین.
چشمام رو باز نکردن.
خیلی میترسم
یهو یه نفر اومد سوار ماشین شد مرد بود
مینسو:تو کی هستی؟
گفت:اینکه کی هستم مهم نیست،اینکه تو امشب رفتی به اون خونه باغ و اینکه چه اتفاق هایی رو دیدی و شاهدشون بودی رو به هیچ کس نمیگی،مگر نه یه تیر تو سرت خالی میکنم،تو الان میری خونه و خیلی عادی به مامان و بابات میگی من با یکی از دوستام بیرون بودم.
وقتی حرفش رو زد دو نفر دست من رو گرفتن و از ماشین پیاده کردن.
بعد چشام رو باز کردن.
از ترس بیش از حد پاهام بی حس شده بود.
یه تاکسی گرفتم و رسیدم خونه.
توی راه به این فکر بودم که اون مرده کی بود.
کوک*ویو
اومدم خونه،دیگه هیچ امیدی به ا/ت نیستش،اینکه بخواد بیاد دوباره پیش من.
حتی اگر برم التماسش کنم،دیگه منو باور نمیکنی
بعد از این دیگه حداقل برای اینکه منو فراموش کنه باید کاری کنم.
(۳ روز بعد،ساعت ۱۲ ظهر)
مامان کوک (سو جین)*ویو
سه روز هست که از چانسو خبری نیستش
خیلی نگرانشم.
از خواهر برادرش پرسیدم ولی هیچکدوم نمیدونن کجاست.
و گوشیش رو اصلا جواب نمیدیده
۲.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.