~~~فیک خانواده مخفی جئون(همسر مخفی)~~~
پارت : 3
روبه روی عمارت وایستادم !
عمارتی که داخلش بزرگ شدم وُ کار کردم !
عمارتی که یک شب بهم تجاوز شد !
عمارتی که آخرین بار مادرم رو دیده بودم !
این پنج سال چه زود گذاشت !
وقتی از عمارت رفتم هیچ هدفی برای زندگی کردن نداشتم !
اما وقتی فهمیدم باردارم ؛ تصمیم گرفتم بچه مو هر چند که با عشق بدنیا نیومد ؛ بزرگ کنم ، براش مادری کنم ، نزارم یک لحظه حس کنه تنهاست !
آره ! هدف مهم زندگی من سیوان بود !
اما حالا ...! اون تنهاست ! کسی پیشش نیست ! حتما خیلی ترسیده و بیتابیمو میکنه !
دستام از استرس میلرزیدن !
اما آخرش چی ؟!
باهاش رو در رو که میشدم !
چه الان یا چه هر وقت دیگه !
دکمه آیفون رو فشردم .
از استرس دست هامو مشت کردم
~بله !
+ من ا.ت هستم ؛ مادر سیوان !
~چند لحظه صبر کنید .
کناره های ناخن انگشت هامو از استرس پوست کرده بودم . لعنتی !! چرا نمیاد !
~بفرمایید
و بعد در باز شد !
هُلِش دادم و پامو تو حیاط گذاشتم .
باغ ها و چمن ها مثل قدیم سرسبز و شاد بودن !!
حس میکردم راه دور شده تند تند راه میرفتم و بالاخره رسیدم به در سالن
باز بود !
وارد خونه شدم همه چیز تغییر کرده بود
ست کامل سالن عوض شده بود
وسایل ، دکوراسیون همه چی !
یک خانوم به ظاهر مسن با لباس های مشکی و سفید به سمتم اومد ؛ لباس خدمتکاری بود !
~آقا منتظرتونن خانوم !
و بعد با دست به سالن پذيرايي اشاره کرد
سری تکون دادم و رفتم
_خوش اومدی خوشگلم !
نگاه شو از قهوه تو دستش گرفت و بهم دوخت !
_نمیشینی؟!
پارت : 3
روبه روی عمارت وایستادم !
عمارتی که داخلش بزرگ شدم وُ کار کردم !
عمارتی که یک شب بهم تجاوز شد !
عمارتی که آخرین بار مادرم رو دیده بودم !
این پنج سال چه زود گذاشت !
وقتی از عمارت رفتم هیچ هدفی برای زندگی کردن نداشتم !
اما وقتی فهمیدم باردارم ؛ تصمیم گرفتم بچه مو هر چند که با عشق بدنیا نیومد ؛ بزرگ کنم ، براش مادری کنم ، نزارم یک لحظه حس کنه تنهاست !
آره ! هدف مهم زندگی من سیوان بود !
اما حالا ...! اون تنهاست ! کسی پیشش نیست ! حتما خیلی ترسیده و بیتابیمو میکنه !
دستام از استرس میلرزیدن !
اما آخرش چی ؟!
باهاش رو در رو که میشدم !
چه الان یا چه هر وقت دیگه !
دکمه آیفون رو فشردم .
از استرس دست هامو مشت کردم
~بله !
+ من ا.ت هستم ؛ مادر سیوان !
~چند لحظه صبر کنید .
کناره های ناخن انگشت هامو از استرس پوست کرده بودم . لعنتی !! چرا نمیاد !
~بفرمایید
و بعد در باز شد !
هُلِش دادم و پامو تو حیاط گذاشتم .
باغ ها و چمن ها مثل قدیم سرسبز و شاد بودن !!
حس میکردم راه دور شده تند تند راه میرفتم و بالاخره رسیدم به در سالن
باز بود !
وارد خونه شدم همه چیز تغییر کرده بود
ست کامل سالن عوض شده بود
وسایل ، دکوراسیون همه چی !
یک خانوم به ظاهر مسن با لباس های مشکی و سفید به سمتم اومد ؛ لباس خدمتکاری بود !
~آقا منتظرتونن خانوم !
و بعد با دست به سالن پذيرايي اشاره کرد
سری تکون دادم و رفتم
_خوش اومدی خوشگلم !
نگاه شو از قهوه تو دستش گرفت و بهم دوخت !
_نمیشینی؟!
۳.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.