سلام من اتم ۱۹ سالمه و یه خواهر دارم یه سال ازم بزرگ تره
سلام من اتم ۱۹ سالمه و یه خواهر دارم یه سال ازم بزرگ تره ما دورگه ایم ینی مامانم ایرانی و بابام کره ای خواهر شبی بابامه و من شبی مامانمم قدم 170 و پوستم سفیده و موهامم بلد و لخته و چشمامم مشکیه
سلام من کوکم ۲۰ سالمه یه دوست دارم که از بچگی باهم بزرگ شدیم اسمش جیهوپه راحتر بگم مثل داداشمه برام بیشتر وقت ها با همیم
ات : دو روز مونده بود تا دانشگاه برا بار اول میخواستم برم دانشگاه و خیلی هیجان داشتممم داشتم با خودم همینجوری فکر میکردم که صدای خواهرم اومد اتتتتتتتتتتتتتتتتتتت کجایی مامان بابا دارن میرنا بدو بیا
رفتم از اتاقم بیرون از مامان بابام خدافظی کردم و دوباره رفتم تو اتاقم (مامان بابای ات واسه ی یه مدت به سفر کاری رفتن آلمان )
با گوشیم مشغول بودم که خوارم اومد تو
یونا : ات یه خبری دارم برات فردا با جیهوب و داداشش میخوای برات جشن بگیریم که داری میری دانشگا فردا صب زود میریم خرید واسه شب پس زود بخواب
ات :باشع شب خوش
نمیدونم چرا ولی اصلا دوست نداشتم برم یه حس بدی داشتم همینجوری با خودم کلنجار میرفتم که چشمام گرم خواب شد و خوابم برد
ویو صب
یونا : اتتتتتتتتتتتت ساعت هشت صبههه ساعت 4 قرار داریم با پسرا بدو بیدار شو
ات : تو رو خدا یه زره دیگه
یونا : نههه بلند شو دیرمون میشه زشته جلو جیهوپ بد میشه (جیهوپ و یونا اینجا باهمن)
ات : اکی اومدم بابا
رفتم دست و صورتمو
صورتمو شستم ورفتم صبحانه خوردم آماده شدم با خواهرم رفتیم خرید و یه سری چیز میز گرفتیمو برگشتیم خونه
بقیش پارت 2 =)
سلام من کوکم ۲۰ سالمه یه دوست دارم که از بچگی باهم بزرگ شدیم اسمش جیهوپه راحتر بگم مثل داداشمه برام بیشتر وقت ها با همیم
ات : دو روز مونده بود تا دانشگاه برا بار اول میخواستم برم دانشگاه و خیلی هیجان داشتممم داشتم با خودم همینجوری فکر میکردم که صدای خواهرم اومد اتتتتتتتتتتتتتتتتتتت کجایی مامان بابا دارن میرنا بدو بیا
رفتم از اتاقم بیرون از مامان بابام خدافظی کردم و دوباره رفتم تو اتاقم (مامان بابای ات واسه ی یه مدت به سفر کاری رفتن آلمان )
با گوشیم مشغول بودم که خوارم اومد تو
یونا : ات یه خبری دارم برات فردا با جیهوب و داداشش میخوای برات جشن بگیریم که داری میری دانشگا فردا صب زود میریم خرید واسه شب پس زود بخواب
ات :باشع شب خوش
نمیدونم چرا ولی اصلا دوست نداشتم برم یه حس بدی داشتم همینجوری با خودم کلنجار میرفتم که چشمام گرم خواب شد و خوابم برد
ویو صب
یونا : اتتتتتتتتتتتت ساعت هشت صبههه ساعت 4 قرار داریم با پسرا بدو بیدار شو
ات : تو رو خدا یه زره دیگه
یونا : نههه بلند شو دیرمون میشه زشته جلو جیهوپ بد میشه (جیهوپ و یونا اینجا باهمن)
ات : اکی اومدم بابا
رفتم دست و صورتمو
صورتمو شستم ورفتم صبحانه خوردم آماده شدم با خواهرم رفتیم خرید و یه سری چیز میز گرفتیمو برگشتیم خونه
بقیش پارت 2 =)
۵.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.