پارت هفتم
پارت هفتم
توی ماشین
کوک
ا.ت رفت و عقب نشست میدونم ناراحته حقم داره با اتفاقی که براش افتاده میترسه بازم تنها بشه
تهیونگ. میگم کوک خواهرت خیلی ناراحته(اروم)
کوک.اره بعدا بهت میگم قضیشو(اروم)
ا.ت.
چرا یکدفعه ای میخواد اگر دوباره تنها بشم چی اون تنها کسیه که من دارم اگر بره من خیلی تنها میشم...بخیال ا.ت اون هیچوقت من و تنها نمیزاره
کوک.ا.ت تهیونگ رسیدیم ...من
ا.ت. ... میرم....وسایلمو جمع کنم
کوک.باشه
کوک.تهیونگ
تهیونگ.چیشده
کوک.میخچام یک قضیه ای ذو بهت بگم موقعی که من به دنیا امدم خانوادم خیلث خوشحال بودن چونکه من پسر بودم اما پدر بزرگم به بابام و عمو هام گفته بود اگر دو تا پسر داشته باشن سهم بیشتر ارثش به اونها میرسه پدر منم که عاشق پول و قروت بوده میخواسته دوباره بچه دار بشه ولی موقعی که ا.ت به دنیا میاد و میبینند که دختره اونو تنها میزارند و هیچ محبتی بهش نمیکنند با اینکه اون کوچیک بود و کلی ظلم بهش میشد اما اون بازم هیچ حرفی نمیزد تا اینکه بزرگ شد و خواست بیاد کره بابای منم که از خدا خواسته براش خونه گرفت و فرستادتش اینجا اما من به عنوان داداش بزرگش نمیتونستم اینو تحمل کنم پس منم باهاش اومدم برای همین دارم ا.ت رو میسپارم دست تو ممکنه بیشتر از دو هفته آمریکا برن چون پدرم کارم داره اما اینو به ا.ت نگو و مراقبش باش
تهیونگ.نگران نباش خواهرت پیش من جاش امنه
کوک.بهت اعتماد دارم
بهم ایده بدید برای ادامش
توی ماشین
کوک
ا.ت رفت و عقب نشست میدونم ناراحته حقم داره با اتفاقی که براش افتاده میترسه بازم تنها بشه
تهیونگ. میگم کوک خواهرت خیلی ناراحته(اروم)
کوک.اره بعدا بهت میگم قضیشو(اروم)
ا.ت.
چرا یکدفعه ای میخواد اگر دوباره تنها بشم چی اون تنها کسیه که من دارم اگر بره من خیلی تنها میشم...بخیال ا.ت اون هیچوقت من و تنها نمیزاره
کوک.ا.ت تهیونگ رسیدیم ...من
ا.ت. ... میرم....وسایلمو جمع کنم
کوک.باشه
کوک.تهیونگ
تهیونگ.چیشده
کوک.میخچام یک قضیه ای ذو بهت بگم موقعی که من به دنیا امدم خانوادم خیلث خوشحال بودن چونکه من پسر بودم اما پدر بزرگم به بابام و عمو هام گفته بود اگر دو تا پسر داشته باشن سهم بیشتر ارثش به اونها میرسه پدر منم که عاشق پول و قروت بوده میخواسته دوباره بچه دار بشه ولی موقعی که ا.ت به دنیا میاد و میبینند که دختره اونو تنها میزارند و هیچ محبتی بهش نمیکنند با اینکه اون کوچیک بود و کلی ظلم بهش میشد اما اون بازم هیچ حرفی نمیزد تا اینکه بزرگ شد و خواست بیاد کره بابای منم که از خدا خواسته براش خونه گرفت و فرستادتش اینجا اما من به عنوان داداش بزرگش نمیتونستم اینو تحمل کنم پس منم باهاش اومدم برای همین دارم ا.ت رو میسپارم دست تو ممکنه بیشتر از دو هفته آمریکا برن چون پدرم کارم داره اما اینو به ا.ت نگو و مراقبش باش
تهیونگ.نگران نباش خواهرت پیش من جاش امنه
کوک.بهت اعتماد دارم
بهم ایده بدید برای ادامش
۲.۷k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.