@ پارت دو @
&اما (نمیدونم چجوری بگم میترسم سکته کنه) *نفس عمیق* اما دازای میمیره
¥شیکی خیلی شیک و مجلسی غش کرد
&الان این تشنج بود؟سکته بود؟یا غش ساده بود؟ولش بزار بزارمش رو تخت تا بیدار شه
¥هیدوی با هزاران بدبختی شیکی رو برد گذاشت رو تخت
&پنبه؟چشم عسلی بیدار شو
شیکی چند دقیقه بعد بیدار شد:هاه؟بگو دازای نمرده،فقط بگو
&نوچ،مرده
¤*اشک ریختن* هق...سوکوکوی عزیزم نابود شد!
&آرامش داشته باش
شیکی:نیاز دارم یه نفرو بزنم
&و اون من نیستم،مگه نه؟
¤اتفاقا خودِ خودتی
&به من چه برو کافکا پدر دایناسورو بزن
یهو یه لامپ بالا سر شیکی روشن شد
¤چرا نریم ژاپن؟!
هیدوی بعد از کمی فکر کردن:ایده ی خوبیه،من میرم تحقیق کنم
*هیدوی بعد از کمی تحقیق
&اهم اهم...بنده رفتم تحقیق کردم
¤خب؟
&و فهمیدم
¤خب؟
&و-
¤ده بگو دیگه پدر جمله رو دراوردی!
&واسه فردا دو تا بلیط گرفتم
¤*خفه کردن هیدوی* بدون هماهنگی من جواب ننه بابام رو چی بدم*عربده*
&فکر میکنی من بدون فکر کاری میکنم؟*عربده متقابل*
¤*ول کردن هیدوی* خب از اول زر بزن بفهمم
¥شیکی خیلی شیک و مجلسی غش کرد
&الان این تشنج بود؟سکته بود؟یا غش ساده بود؟ولش بزار بزارمش رو تخت تا بیدار شه
¥هیدوی با هزاران بدبختی شیکی رو برد گذاشت رو تخت
&پنبه؟چشم عسلی بیدار شو
شیکی چند دقیقه بعد بیدار شد:هاه؟بگو دازای نمرده،فقط بگو
&نوچ،مرده
¤*اشک ریختن* هق...سوکوکوی عزیزم نابود شد!
&آرامش داشته باش
شیکی:نیاز دارم یه نفرو بزنم
&و اون من نیستم،مگه نه؟
¤اتفاقا خودِ خودتی
&به من چه برو کافکا پدر دایناسورو بزن
یهو یه لامپ بالا سر شیکی روشن شد
¤چرا نریم ژاپن؟!
هیدوی بعد از کمی فکر کردن:ایده ی خوبیه،من میرم تحقیق کنم
*هیدوی بعد از کمی تحقیق
&اهم اهم...بنده رفتم تحقیق کردم
¤خب؟
&و فهمیدم
¤خب؟
&و-
¤ده بگو دیگه پدر جمله رو دراوردی!
&واسه فردا دو تا بلیط گرفتم
¤*خفه کردن هیدوی* بدون هماهنگی من جواب ننه بابام رو چی بدم*عربده*
&فکر میکنی من بدون فکر کاری میکنم؟*عربده متقابل*
¤*ول کردن هیدوی* خب از اول زر بزن بفهمم
۲.۴k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.