فیک تهیونگ پارت 4
+هعیییییی بازم یه صبح دیگه کارامو کردم و بلند شدم برم پایین صبحونه بخورم که با شیش تا پسر یکی از یکی خوشگل تر ماشاالله بزنم به تخته بر خوردم واقعا جا داشت سکته بزنم دقیقا عین این هنرمندای کره ای بودن گاددددددددددد خوابم نه؟..... با یه لبخند مستطیلی نگاه عمو می کردم که گفت
تهیونگ : بشین یئون
+ سری تکون دادم و رفتم صندلی کنارش نشستم
هوسوک :پس اسمش یئونه نگفته بودی قراره عروسی کنی
یئون : خواستم بگم این طوری نیست که خودش پرید وسط حرف که گفت
تهیونگ : هیونگ این چه حرفیه؟ مگه من می تونم اگه چیزی هم باشه از شما مخفی کنم بعدش فک کردین می تونم ماری رو از ذهنم پاک کنم؟...
+ مگه من چمه :/ وایسا ببینم ماری؟ به به یه درامای کامل..... شروع به دست زدن کردم و گفتم براوو این خودشه یه درامای واقعیه
تهیونگ : باز که شروع کردی يئون نمی خوای بس کنی؟ از وقتی اومدی هی فیلم و فیک می کنی که این شبیه اونو اونم شبیه این هوف
+ سرمو انداختم پایین و دوتا لقمه خوردم و با یه لحن سر تشکر کردم رفتم بالا که آماده شم برم دانشگاه هه من مسخره شدم نه؟ باشه مشکلی نیست از اولم نباید باهات گرم می گرفتم آقای عمو تهیونگ
هوسوک : خیلی بد باهاش برخورد کردی ته تو این مدلی نبودی
تهیونگ : وقتی به یاد ماری میفتم این طوری میشم حالا میرم از دلش در میارم طوری نیست
نامی: حالا نمیگی کیه
تهیونگ : دختر بک کیونگ مدتی پیش من می مونه تا درسش تموم شه
جیمین : گفتم چقد قیافش آشناس
تهیونگ : مگه دیدیش؟
جیمین : نه ته چهره بک کیونگ رو داره
تهیونگ : عا آره
کوک: چن سالشه؟
تهیونگ : سنشو می خوای چیکار
کوک: همین طوری
تهیونگ : فک کنم 19 یا 20 باشه
+ خب حالا وقتشه با اقتدار و غرور همیشگیم برم پایین و همین کارم کردم
تهیونگ : جایی تشریف میبرید؟
+....... هیچی نگفتم و به راهم ادامه دادم و رفتم بیرون از کاخ که کیفم به عقب کشیده شد....... هییی چته
تهیونگ : گفتم کجا داری میری؟
+ مثل اینکه یادتون رفته امروز روز اول دانشگاهمه و نباید دیر کنم؟
تهیونگ : صب کن خودم میبرمت جایی که بلد نیستی
+ شما مهمون دارین خودم میرم بعدش اسم دانشگاهو بگم تاکسی میبرتم
تهیونگ : به یکی از راننده هام اشاره کردم که ببرتش و بعدشم رفتم داخل.... یعنی باید منت اینم بکشم؟ الحق که اخلاقش رفته رو نونا
تهیونگ : بشین یئون
+ سری تکون دادم و رفتم صندلی کنارش نشستم
هوسوک :پس اسمش یئونه نگفته بودی قراره عروسی کنی
یئون : خواستم بگم این طوری نیست که خودش پرید وسط حرف که گفت
تهیونگ : هیونگ این چه حرفیه؟ مگه من می تونم اگه چیزی هم باشه از شما مخفی کنم بعدش فک کردین می تونم ماری رو از ذهنم پاک کنم؟...
+ مگه من چمه :/ وایسا ببینم ماری؟ به به یه درامای کامل..... شروع به دست زدن کردم و گفتم براوو این خودشه یه درامای واقعیه
تهیونگ : باز که شروع کردی يئون نمی خوای بس کنی؟ از وقتی اومدی هی فیلم و فیک می کنی که این شبیه اونو اونم شبیه این هوف
+ سرمو انداختم پایین و دوتا لقمه خوردم و با یه لحن سر تشکر کردم رفتم بالا که آماده شم برم دانشگاه هه من مسخره شدم نه؟ باشه مشکلی نیست از اولم نباید باهات گرم می گرفتم آقای عمو تهیونگ
هوسوک : خیلی بد باهاش برخورد کردی ته تو این مدلی نبودی
تهیونگ : وقتی به یاد ماری میفتم این طوری میشم حالا میرم از دلش در میارم طوری نیست
نامی: حالا نمیگی کیه
تهیونگ : دختر بک کیونگ مدتی پیش من می مونه تا درسش تموم شه
جیمین : گفتم چقد قیافش آشناس
تهیونگ : مگه دیدیش؟
جیمین : نه ته چهره بک کیونگ رو داره
تهیونگ : عا آره
کوک: چن سالشه؟
تهیونگ : سنشو می خوای چیکار
کوک: همین طوری
تهیونگ : فک کنم 19 یا 20 باشه
+ خب حالا وقتشه با اقتدار و غرور همیشگیم برم پایین و همین کارم کردم
تهیونگ : جایی تشریف میبرید؟
+....... هیچی نگفتم و به راهم ادامه دادم و رفتم بیرون از کاخ که کیفم به عقب کشیده شد....... هییی چته
تهیونگ : گفتم کجا داری میری؟
+ مثل اینکه یادتون رفته امروز روز اول دانشگاهمه و نباید دیر کنم؟
تهیونگ : صب کن خودم میبرمت جایی که بلد نیستی
+ شما مهمون دارین خودم میرم بعدش اسم دانشگاهو بگم تاکسی میبرتم
تهیونگ : به یکی از راننده هام اشاره کردم که ببرتش و بعدشم رفتم داخل.... یعنی باید منت اینم بکشم؟ الحق که اخلاقش رفته رو نونا
۲۷.۵k
۲۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.