کار اموز من ... part 12
توی راه هر دو داشتن بهم فکر میکردن به فکر آینده ی دورشون بودن
که شاید هیچ وقت اتفاق نیوفتاد
و شاید معجزه ای رخ میداد و اتفاق میوفتاد
وقتی رسیدن خونه هر دو هم زمان گوشیشونو برداشتن می خواستن به هم زنگ بزنن اما تردید داشتن
استرس ... این که شاید مزاحم هم باشن راحتشون نمیزاشت
لونا بعد از کلی فکر چرت گوشیشو پرت کرد رو تخت و لباساشو عوض کرد راه همی که راه افتاد بره آب بخوره گوشیش زنگ خورد
درسته کوک بود اون بر عکس لونا فکراشو پست زد و انگشتشو روی دکمه ی تماس فشار داد
لونا : سلام
کوک : سلامممم
لونا : چخبر ؟
کوک : هیچ
لونا : کجایی
کوک : جلو خونت
لونا : چی ؟
کوک : از پنجره اتاقت نگاه کن
لونا : باشه * یکم صداش میلرزه و تو شکه
از پنجره ی اتاقش به بیرون نگاه کرد اون واقعا اونجا بود وایساده بود داشت براش دست تکون میداد
لونا : اونجا چی کار میکنی ؟
کوک : خب می خواستم تو رو ببرم خونم نیومدی پس من اومدم خونت
لونا : نباید قبلش بگی ؟
کوک : واسه چی ؟
لونا : خونم بهم ریختس حداقل تمیزش میکردم
کوک : لازم نیس
لونا : هست
کوک : منو تو دیگه داریم قرار میزاریم نیاز نیس خجالت بکشی باهام راحت باش من اون استاد خشن و سخت گیر نیستم البته بیرون از اتاق تمرین
لونا : عا خب باشه الان درو باز میکنم
با دو رفت درو باز کرد اصلا حواسش به لباسی که تنشه نبود
کوک : سلام عشقمممم
کوک می خواست لونا رو بغل کنه که جونش به لباسش خورد
کوک : تو همیشه اینجوری تو خونت لباس میپوشی ؟
لونا : ها ؟ ... چی ؟ ... عه وا خاک به سرم * از خجالت لباش گل انداخت و دیگه داشت قرمز قرمز میشد
...
لایک : ۱۵
کامنت : ۸
لباسشو اگه یه چیزی پیدا کردم میزارم
که شاید هیچ وقت اتفاق نیوفتاد
و شاید معجزه ای رخ میداد و اتفاق میوفتاد
وقتی رسیدن خونه هر دو هم زمان گوشیشونو برداشتن می خواستن به هم زنگ بزنن اما تردید داشتن
استرس ... این که شاید مزاحم هم باشن راحتشون نمیزاشت
لونا بعد از کلی فکر چرت گوشیشو پرت کرد رو تخت و لباساشو عوض کرد راه همی که راه افتاد بره آب بخوره گوشیش زنگ خورد
درسته کوک بود اون بر عکس لونا فکراشو پست زد و انگشتشو روی دکمه ی تماس فشار داد
لونا : سلام
کوک : سلامممم
لونا : چخبر ؟
کوک : هیچ
لونا : کجایی
کوک : جلو خونت
لونا : چی ؟
کوک : از پنجره اتاقت نگاه کن
لونا : باشه * یکم صداش میلرزه و تو شکه
از پنجره ی اتاقش به بیرون نگاه کرد اون واقعا اونجا بود وایساده بود داشت براش دست تکون میداد
لونا : اونجا چی کار میکنی ؟
کوک : خب می خواستم تو رو ببرم خونم نیومدی پس من اومدم خونت
لونا : نباید قبلش بگی ؟
کوک : واسه چی ؟
لونا : خونم بهم ریختس حداقل تمیزش میکردم
کوک : لازم نیس
لونا : هست
کوک : منو تو دیگه داریم قرار میزاریم نیاز نیس خجالت بکشی باهام راحت باش من اون استاد خشن و سخت گیر نیستم البته بیرون از اتاق تمرین
لونا : عا خب باشه الان درو باز میکنم
با دو رفت درو باز کرد اصلا حواسش به لباسی که تنشه نبود
کوک : سلام عشقمممم
کوک می خواست لونا رو بغل کنه که جونش به لباسش خورد
کوک : تو همیشه اینجوری تو خونت لباس میپوشی ؟
لونا : ها ؟ ... چی ؟ ... عه وا خاک به سرم * از خجالت لباش گل انداخت و دیگه داشت قرمز قرمز میشد
...
لایک : ۱۵
کامنت : ۸
لباسشو اگه یه چیزی پیدا کردم میزارم
۱۰.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.