پارت ۱۳
پارت ۱۳
بعد از ۲ ساعت از اتاق عمل اوردنش بیرون و برنش یکی از اتاقای بیمارستان
دکتر: خانم ا/ت حالشون خوبه ولی باید از این دفعه هروقت آسم شون شروع شروع اسپری بزنن لطفا حواسشون باشه
تهیونگ: چشم دکتر
و دکتر میره
تهیونگ
یجور اعذاب وجدان داشتم با اینکه ارباب خشن و بی رحمم و ملی کسارو جلو چشم کشتم
ا/ت: وقتی داشتن سرفه میکردن بیهوش شدم هیچی نفهمیدم
وقتی چشامو باز کردم تو بیمارستان بودم از در ارباب اومد سمتم
تهیونگ: حالت خوبه؟
ا/ت: خوبم ممنون
دکتر میاد تو
دکتر: حالت خوبه ا/ت
ا/ت: خوبم ممنون
دکتر: اقا کیم میتونین مرخص شین
تهیونگ: ممنون
رفتن و کارای مرخصی رو انجام دادن و ارباب اومد اتاق
تهیونگ: اماده شو
ا/ت: چی بپوشم
یه لباس میده به ا/ت
و میپوشه
میرین سوار ماشین میشین تا برین خونه
میرین خونه
تهیونگ: بیا تو اتاق من بخواب
ا/ت: ولی...
تا اومدی بگی نمیخوای...
گفت
تهیونگ: حرف نباشه
رفتی اتاقش و لحاف و زدی کنار و رفتی رو تخت
و تو یادت افتاد چه اتفاقاتی افتاده و داشتی بهشون فکر میکردی و خوابت برد
صبح که بیدار شدی یچیزی دور کمرت بود
نگاه مردی دست ته بود که خواب بود
قند تو دلت اب میشد
شاید اشتباهی دستشو گذاشته یا عادت داره
دلطت بیدار میشد خودتو زدی به خواب
تهیونگ:
داستم بیدار میشدم مه دیدم یچیزی تو بغلمه
نگا کردم ا/ت و دیدم
من چرا اینو بغل کردم
حتما حواسم نبود
و سریع ازش جدا میشم و کم کم بیدار میشه و وقتی چشاشو باز میکنه
باهم چشم تو چشم میشیم
ا/ت: چشامو باز کردم و با ارباب چشم تو چشم شدم و پاشد رفت دست شویی
و منم رفتم تو اتاقم
بعد از ۲ ساعت از اتاق عمل اوردنش بیرون و برنش یکی از اتاقای بیمارستان
دکتر: خانم ا/ت حالشون خوبه ولی باید از این دفعه هروقت آسم شون شروع شروع اسپری بزنن لطفا حواسشون باشه
تهیونگ: چشم دکتر
و دکتر میره
تهیونگ
یجور اعذاب وجدان داشتم با اینکه ارباب خشن و بی رحمم و ملی کسارو جلو چشم کشتم
ا/ت: وقتی داشتن سرفه میکردن بیهوش شدم هیچی نفهمیدم
وقتی چشامو باز کردم تو بیمارستان بودم از در ارباب اومد سمتم
تهیونگ: حالت خوبه؟
ا/ت: خوبم ممنون
دکتر میاد تو
دکتر: حالت خوبه ا/ت
ا/ت: خوبم ممنون
دکتر: اقا کیم میتونین مرخص شین
تهیونگ: ممنون
رفتن و کارای مرخصی رو انجام دادن و ارباب اومد اتاق
تهیونگ: اماده شو
ا/ت: چی بپوشم
یه لباس میده به ا/ت
و میپوشه
میرین سوار ماشین میشین تا برین خونه
میرین خونه
تهیونگ: بیا تو اتاق من بخواب
ا/ت: ولی...
تا اومدی بگی نمیخوای...
گفت
تهیونگ: حرف نباشه
رفتی اتاقش و لحاف و زدی کنار و رفتی رو تخت
و تو یادت افتاد چه اتفاقاتی افتاده و داشتی بهشون فکر میکردی و خوابت برد
صبح که بیدار شدی یچیزی دور کمرت بود
نگاه مردی دست ته بود که خواب بود
قند تو دلت اب میشد
شاید اشتباهی دستشو گذاشته یا عادت داره
دلطت بیدار میشد خودتو زدی به خواب
تهیونگ:
داستم بیدار میشدم مه دیدم یچیزی تو بغلمه
نگا کردم ا/ت و دیدم
من چرا اینو بغل کردم
حتما حواسم نبود
و سریع ازش جدا میشم و کم کم بیدار میشه و وقتی چشاشو باز میکنه
باهم چشم تو چشم میشیم
ا/ت: چشامو باز کردم و با ارباب چشم تو چشم شدم و پاشد رفت دست شویی
و منم رفتم تو اتاقم
۶۱.۸k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.