بازی عشق شیطان پارت ۴۴
☆P. . . 44☆
ادامه حرف های ژوئن و هه این:
ژوئن: چرا؟!
هه این: چیه خب نکنه میخواستی منو تنها بزاری؟!
به دیواره ی لبه ی پل تکیه دادم...
ژوئن: من تنها کسی نیستم که باهاته.
هه این: خب مگه دیگه کی هست.
ژوئن: بقیه بچه ها همینطور لوکا و مین سو هم هستن.
هه این: الکی نیست که شیطانی خیلی خودخواهی، فکر میکنی اگه نباشی من میتونم همینجوری ادامه بدم. بیخیال، بیا بریم.
ژوئن: باشه.
باهم رفتیم سمت شرکت بعد چند مین رسیدیم و رفتیم داخل...
جین وو: به به ببین کی اینجاس. چه عجب بلاخره دیدیمت.
هه این: چطور؟! نکنه فک میکردی تا آخر عمر هم همو نمیبینیم؟
جین وو: نه اصلا، بیاین بریم داخل. رئیس لی هنوز کلی کار داری.
ژوئن: میدونم بابا.
جین وو جلوتر از ما رفت بالا...
هه این: از زمان دانشگاه تا حالا هنوزم تغییر نکرده.
ژوئن: آره دقیقا. بریم.
رفتیم بالا...
(چند ساعت بعد)
چند ساعت گذشت و تقریبا کارا تموم شده بود.
هه این: تموم شد؟!
ژوئن: آره، من کار کردم تو خسته شدی؟!
هه این: نه، فقط چجوری میتونی هرروز با این همه اسناد و مدارک سر و کله بزنی.
ژوئن: خـــب، کارم همینه دیگه تازه جلسه ها از اینم حوصله سر بر تره.
هه این(خنده): با من بودن چی؟! اینم حوصله سر بره؟
هه این اومده بود کنار میزم وایساده بود، از جام بلند شدم و رفتم جلوی میز تکیه دادم.
ژوئن: نه نیست.
یه نگاهی به ساعتم انداختم دیروقت بود...
ژوئن: خب الان دیگه میتونیم بریم دیروقت هم هست.
هه این: باشه بریم.
اومد کیفش رو برداشت میخواستیم بریم که اما یه گوشه لباسش به میز گیر کرده بود،
نزدیک بود بیوفته که از کمرش گرفتمش،
چند لحظه داشتم بهش نگاه میکردم که پس رفت کنار انگار یکم هول شده بود...
هه این: من میرم سمت پارکینگ تو هم بیا.
سریع رفت بیرون، ولی من یکم خندم گرفت...(پوزخند)
ویو هه این:
سریع از دفترش رفتم بیرون حس عجیبی، موقعی که منو گرفت داشتم...
رفتم پایین سمت پارکینگ که ژوئن هم اومد.
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
(کمی بعد)
ژوئن: چطوره پس فردا بریم بیرون چون منم به یه مناسبتی برات یه سوپرایز دارم...
هه این: به چه مناسبتی؟!
ژوئن: نکنه میخوای از الان لو بدم؟
هه این: نه ولی هیچ چیزی در موردش به ذهنم نمیرسه که مثلا چه مناسبتیه.
ژوئن: واقعا خودتم یادت نمیاد؟!
هه این: نه هیچی. حتما فراموشش کردم.
ژوئن: فک نمیکردم دیگه اینقدر.
بعد یکم رسیدیم...
ژوئن: من یه دوش میگیرم تو برو بخواب.
هه این: وای به حالت اگه نصفه شبی کاری کنی.
ژوئن: قول میدم کاری نمیکنم ولی اگه دست خودم نبود فقط یکم...
هه این: حتی فکرشم نکن.
ژوئن(زیرلبی): ولی وقتی نصفه شب شد خودت میفهمی.
رفتم داخل اتاق لباسام رو عوض کردم و رفتم خوابیدم...
ویو ژوئن:
رفتم یه دوش گرفتم و اومدم،
وقتی اومدم هه این خوابیده بود،
...
ادامه حرف های ژوئن و هه این:
ژوئن: چرا؟!
هه این: چیه خب نکنه میخواستی منو تنها بزاری؟!
به دیواره ی لبه ی پل تکیه دادم...
ژوئن: من تنها کسی نیستم که باهاته.
هه این: خب مگه دیگه کی هست.
ژوئن: بقیه بچه ها همینطور لوکا و مین سو هم هستن.
هه این: الکی نیست که شیطانی خیلی خودخواهی، فکر میکنی اگه نباشی من میتونم همینجوری ادامه بدم. بیخیال، بیا بریم.
ژوئن: باشه.
باهم رفتیم سمت شرکت بعد چند مین رسیدیم و رفتیم داخل...
جین وو: به به ببین کی اینجاس. چه عجب بلاخره دیدیمت.
هه این: چطور؟! نکنه فک میکردی تا آخر عمر هم همو نمیبینیم؟
جین وو: نه اصلا، بیاین بریم داخل. رئیس لی هنوز کلی کار داری.
ژوئن: میدونم بابا.
جین وو جلوتر از ما رفت بالا...
هه این: از زمان دانشگاه تا حالا هنوزم تغییر نکرده.
ژوئن: آره دقیقا. بریم.
رفتیم بالا...
(چند ساعت بعد)
چند ساعت گذشت و تقریبا کارا تموم شده بود.
هه این: تموم شد؟!
ژوئن: آره، من کار کردم تو خسته شدی؟!
هه این: نه، فقط چجوری میتونی هرروز با این همه اسناد و مدارک سر و کله بزنی.
ژوئن: خـــب، کارم همینه دیگه تازه جلسه ها از اینم حوصله سر بر تره.
هه این(خنده): با من بودن چی؟! اینم حوصله سر بره؟
هه این اومده بود کنار میزم وایساده بود، از جام بلند شدم و رفتم جلوی میز تکیه دادم.
ژوئن: نه نیست.
یه نگاهی به ساعتم انداختم دیروقت بود...
ژوئن: خب الان دیگه میتونیم بریم دیروقت هم هست.
هه این: باشه بریم.
اومد کیفش رو برداشت میخواستیم بریم که اما یه گوشه لباسش به میز گیر کرده بود،
نزدیک بود بیوفته که از کمرش گرفتمش،
چند لحظه داشتم بهش نگاه میکردم که پس رفت کنار انگار یکم هول شده بود...
هه این: من میرم سمت پارکینگ تو هم بیا.
سریع رفت بیرون، ولی من یکم خندم گرفت...(پوزخند)
ویو هه این:
سریع از دفترش رفتم بیرون حس عجیبی، موقعی که منو گرفت داشتم...
رفتم پایین سمت پارکینگ که ژوئن هم اومد.
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
(کمی بعد)
ژوئن: چطوره پس فردا بریم بیرون چون منم به یه مناسبتی برات یه سوپرایز دارم...
هه این: به چه مناسبتی؟!
ژوئن: نکنه میخوای از الان لو بدم؟
هه این: نه ولی هیچ چیزی در موردش به ذهنم نمیرسه که مثلا چه مناسبتیه.
ژوئن: واقعا خودتم یادت نمیاد؟!
هه این: نه هیچی. حتما فراموشش کردم.
ژوئن: فک نمیکردم دیگه اینقدر.
بعد یکم رسیدیم...
ژوئن: من یه دوش میگیرم تو برو بخواب.
هه این: وای به حالت اگه نصفه شبی کاری کنی.
ژوئن: قول میدم کاری نمیکنم ولی اگه دست خودم نبود فقط یکم...
هه این: حتی فکرشم نکن.
ژوئن(زیرلبی): ولی وقتی نصفه شب شد خودت میفهمی.
رفتم داخل اتاق لباسام رو عوض کردم و رفتم خوابیدم...
ویو ژوئن:
رفتم یه دوش گرفتم و اومدم،
وقتی اومدم هه این خوابیده بود،
...
۹.۲k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.