لب های دشمت رو حس کردی که به آرومی داره روی گردنت حرکت می
لب های دشمت رو حس کردی که به آرومی داره روی گردنت حرکت میکنه لبهاش رو بالاتر برد و شروع به بوسیدن خط فکت کرد به خوبی میدونستی اون میخواد سعی کنه لبهات رو ببوسه و همین باعث شد لبخند بزنی وقتی میخواست لبهات رو ببوسه به آرومی سرت رو برگردوندی انگشتهاش که دور کمرت سفت تر شد رو حس کردی
پسر پرسید چیکار داری میکنی؟ با نیشخند گفتی: "هیچی."
هر دوتاتون میدونستید که اگه درگیر این بشید رابطتون پیچیده میشه پس دوتاتون قبول کرده بودید که هیچ حسی به همدیگه نداشته باشید و همه این کارها مثل یه قرارداد فیزیکی باشه حتی با اینکه قبلا هم تلاششو کرده بود ببوست بوسه بهت احساس صمیمیت میداد بخاطر همین نمیخواستی اجازه بدی
دشمنت ببوست به خوبی میتونستی بفهمی که هرچی بیشتر پسش میزنی اون بیشتر بهم میریزه و دونستن همین موضوع باعث میشد
لبخند بزنی
اون میتونست بفهمه که تو چرا لبخند میزنی پس چونت رو گرفت و مجبورت کرد بهش نگاه کنی طوری که بهت خیره شده بود باعث شد لبخندت عمیق تر بشه
با عمیق ترین و محکم ترین صدایی که تا حالا ازش شنیده بودی گفت: وقتی با منی باید کاملا مال من باشی شوکه شده بودی آره" بدنم با توعه ولی ذهنم نه!
نه منظورم این نبود پسر روبروت ساکت شد و توضیح بیشتری نداد.
"پرسیدی منظورت چیه که میگی نه؟
نگاهشو ازت دزدید و گفت: فراموشش کن نفس عمیقی کشیدی و گفتی اگه بهم بگی میزارم منو ببوسی اون بهت نگاه
نمیکرد ولی تونستی بفهمی که داشت دندوناشو روهم فشار میداد.
دستهاش رو از روی کمرت برداشت و آروم ازت جدا شد و رفت
و تو رو تنها گذاشت.
پسر پرسید چیکار داری میکنی؟ با نیشخند گفتی: "هیچی."
هر دوتاتون میدونستید که اگه درگیر این بشید رابطتون پیچیده میشه پس دوتاتون قبول کرده بودید که هیچ حسی به همدیگه نداشته باشید و همه این کارها مثل یه قرارداد فیزیکی باشه حتی با اینکه قبلا هم تلاششو کرده بود ببوست بوسه بهت احساس صمیمیت میداد بخاطر همین نمیخواستی اجازه بدی
دشمنت ببوست به خوبی میتونستی بفهمی که هرچی بیشتر پسش میزنی اون بیشتر بهم میریزه و دونستن همین موضوع باعث میشد
لبخند بزنی
اون میتونست بفهمه که تو چرا لبخند میزنی پس چونت رو گرفت و مجبورت کرد بهش نگاه کنی طوری که بهت خیره شده بود باعث شد لبخندت عمیق تر بشه
با عمیق ترین و محکم ترین صدایی که تا حالا ازش شنیده بودی گفت: وقتی با منی باید کاملا مال من باشی شوکه شده بودی آره" بدنم با توعه ولی ذهنم نه!
نه منظورم این نبود پسر روبروت ساکت شد و توضیح بیشتری نداد.
"پرسیدی منظورت چیه که میگی نه؟
نگاهشو ازت دزدید و گفت: فراموشش کن نفس عمیقی کشیدی و گفتی اگه بهم بگی میزارم منو ببوسی اون بهت نگاه
نمیکرد ولی تونستی بفهمی که داشت دندوناشو روهم فشار میداد.
دستهاش رو از روی کمرت برداشت و آروم ازت جدا شد و رفت
و تو رو تنها گذاشت.
۳.۹k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.