چند پارتی(غمگین)
چند پارتی(غمگین)
رودخانه
پارت۶
ادمین ویو:
با درد کمرش تصمیم گرفت بخوابه
هعیی توی دلش کشید و چشماشو بست بلافاصله خوابش برد اما یه سوال فقط خوابش برد؟
پدیدار خیلی مهربون بود که زمانی ات میخواست درد بکشه اونو خوابونده بود درد کنرس بدون اینکه متوجه بشه به شدت زیاد شد و باند نو دوباره رنگی شد و دقیقن لحظهای که خواست چسماشو از درد باز کنه دو تا فرسته رو دید که به استقبالش اومدن...:)
تهیونگ:ات ات! پاشو باندت نابود شده اتتتت
اینقدر ات رو تکون داد که بیجونیش ترسید گوششو گذاشت روی قلب دخترک ولی صدایی نشنبد
عربده ای کشید و صداش کرد
تهیونگ:ات(عربده)
دویید بیرون تا دکترو پیدا کنه ولی دکتر رنگ پوست ات رو دید(کبود)کاملن به قضیه پی برد و برای اینکه ژنرال کل اردوگاهو روی ش
سرش نگیره اونو فرستاد بیرون تا به لهونهای معاینشکنه بعد از ثانیههای کوتاهی صبر تهیونگ سر اومد حمله ور شد تو
تهیونگ:مگه نمیفمی قلبش نمیزنن بیعرضه
سردار نگهش داشته بود تا به دکتر حمله نکنه و چند تا سرباز دیگه هم مجبور شدن تلاش کنن تا نگهش دارن
عربده هاش اردوگاهو برداشته بود ولی فایده نداشت ات اونجا نبود نمیشنید و حس نمیکرد
همونطور که گفتم و بازم میگم داستانی پایانی نداره مگه اینکه روح رو ازش بگیریم ولی روایت ما اینجا تموم میشه...
پایان
رودخانه
پارت۶
ادمین ویو:
با درد کمرش تصمیم گرفت بخوابه
هعیی توی دلش کشید و چشماشو بست بلافاصله خوابش برد اما یه سوال فقط خوابش برد؟
پدیدار خیلی مهربون بود که زمانی ات میخواست درد بکشه اونو خوابونده بود درد کنرس بدون اینکه متوجه بشه به شدت زیاد شد و باند نو دوباره رنگی شد و دقیقن لحظهای که خواست چسماشو از درد باز کنه دو تا فرسته رو دید که به استقبالش اومدن...:)
تهیونگ:ات ات! پاشو باندت نابود شده اتتتت
اینقدر ات رو تکون داد که بیجونیش ترسید گوششو گذاشت روی قلب دخترک ولی صدایی نشنبد
عربده ای کشید و صداش کرد
تهیونگ:ات(عربده)
دویید بیرون تا دکترو پیدا کنه ولی دکتر رنگ پوست ات رو دید(کبود)کاملن به قضیه پی برد و برای اینکه ژنرال کل اردوگاهو روی ش
سرش نگیره اونو فرستاد بیرون تا به لهونهای معاینشکنه بعد از ثانیههای کوتاهی صبر تهیونگ سر اومد حمله ور شد تو
تهیونگ:مگه نمیفمی قلبش نمیزنن بیعرضه
سردار نگهش داشته بود تا به دکتر حمله نکنه و چند تا سرباز دیگه هم مجبور شدن تلاش کنن تا نگهش دارن
عربده هاش اردوگاهو برداشته بود ولی فایده نداشت ات اونجا نبود نمیشنید و حس نمیکرد
همونطور که گفتم و بازم میگم داستانی پایانی نداره مگه اینکه روح رو ازش بگیریم ولی روایت ما اینجا تموم میشه...
پایان
۱.۶k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.