The Dangrous Riddle p7
همگی توی سالن اصلی جمع شدند غیر از جنی و رزی. همگی ترسیده و نگران بودند بخاطر اتفاقی که چند دقیقه پیش افتاد. جین با بهت درحالی که چشمش جای دیگه ثابت موندا بود گفت:
* ی..یعنی بازم کار همون قاتله؟!
جیمین که داشت متفکرانه و جدی فکر میکرد گفت :
_ صد در صد چون چند تا نشونه هست...اون نوشته...عکس پدر من...اینا فقط میتونه کار اون باشه...
تهیونگ گفت :
@ پس حالا تقریبا مطمئن شدیم اون قاتل زندست.اما ما هنوز نرفته اینجوری ترسوندتمون وقتی برسیم تایلند...
جیسو حرفشو قطع کرد و گفت
= از این نظر راست میگه. اونموقع چیکار کنبم؟
لیسا گفت : چاره ای نداریم...باید بریم حالاحتی جون آقای پارک هم در خطره...
دیگه کسی چیزی نگفت و بعد از چند ثانیه سکوت همگی به اتاق ها رفتند و خوابیدند....
فردا صبح ساعت ۵:۳۰ دقیقه
اخرین نفر یعنی جنی از اتاقش بیرون اومد و سلامی به همگی داد مشغول خوردن صبحونه شد..
لیسا با چهره نیمه نگران ازش پرسید : + اونی حالت بهتره؟ جنی با صورت کسل و بیحال گفت ÷ خوبم فقط سرم درد میکنه. و دیگه کسی حرفی نزد اما توی نگاه هاشون حرف های زیادی موج میزد.
جیسو با اشاره به جین گفت تا از میز پاشند..انگار کاری باهاش داشت...
* چیشده؟
جیسو نگاه نگران و کوتاهی به جنی کرد و گفت : = میشه لجبازی و بذاری کنار و یکم نگران خواهرت باشی ؟ بین هممون تو دکتری...
* و تو پرستار...خب بهش قرص سردرد بده.
= دیشب دادم اونم دوتا ولی چطوری کمتر از ۱۲ ساعت اثرش از بین رفته؟!
* نمیدونم... و بعد بدون حرفی به اتاقش رفت..
همگی بعد از جمع کردن و چک کردن خونه سوار ون شدند و به سمت فرودگاه حرکت کردند
وقتی رسیدند نسبتا خلوت بود... اخه فرد زیادی ساعت ۷ صبح قصد رفتن به تایلند رو نداشت....
* ی..یعنی بازم کار همون قاتله؟!
جیمین که داشت متفکرانه و جدی فکر میکرد گفت :
_ صد در صد چون چند تا نشونه هست...اون نوشته...عکس پدر من...اینا فقط میتونه کار اون باشه...
تهیونگ گفت :
@ پس حالا تقریبا مطمئن شدیم اون قاتل زندست.اما ما هنوز نرفته اینجوری ترسوندتمون وقتی برسیم تایلند...
جیسو حرفشو قطع کرد و گفت
= از این نظر راست میگه. اونموقع چیکار کنبم؟
لیسا گفت : چاره ای نداریم...باید بریم حالاحتی جون آقای پارک هم در خطره...
دیگه کسی چیزی نگفت و بعد از چند ثانیه سکوت همگی به اتاق ها رفتند و خوابیدند....
فردا صبح ساعت ۵:۳۰ دقیقه
اخرین نفر یعنی جنی از اتاقش بیرون اومد و سلامی به همگی داد مشغول خوردن صبحونه شد..
لیسا با چهره نیمه نگران ازش پرسید : + اونی حالت بهتره؟ جنی با صورت کسل و بیحال گفت ÷ خوبم فقط سرم درد میکنه. و دیگه کسی حرفی نزد اما توی نگاه هاشون حرف های زیادی موج میزد.
جیسو با اشاره به جین گفت تا از میز پاشند..انگار کاری باهاش داشت...
* چیشده؟
جیسو نگاه نگران و کوتاهی به جنی کرد و گفت : = میشه لجبازی و بذاری کنار و یکم نگران خواهرت باشی ؟ بین هممون تو دکتری...
* و تو پرستار...خب بهش قرص سردرد بده.
= دیشب دادم اونم دوتا ولی چطوری کمتر از ۱۲ ساعت اثرش از بین رفته؟!
* نمیدونم... و بعد بدون حرفی به اتاقش رفت..
همگی بعد از جمع کردن و چک کردن خونه سوار ون شدند و به سمت فرودگاه حرکت کردند
وقتی رسیدند نسبتا خلوت بود... اخه فرد زیادی ساعت ۷ صبح قصد رفتن به تایلند رو نداشت....
۲۷.۷k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.