چند پارتی جینی🥺🫂🧡 part (5)
سوجین « مست بودم اما حافظم سر جاش بود...اون هه وون بود...با دیدن من شیشه ماشین رو پایین داد و گفت
هه وون « عا...سوجینا...مستی؟ بیا سوار شو.. میرسونمت
سوجین «* سر تکون دادن...نه نمیخواد ممنون
هه وون « از ماشین پیاده شدم و تن ظریف سوجین رو به ماشین هدایت کردم...
سوجین « تقریبا مستیم پریده بود...نزدیکای دوربرگردون راه خونه بودیم که دور نزد...هه وونا...اشتباه رفتی...
هه وون « میدونم...
سوجین «منظورش رو فهمیدم و فهمیدم جریان چی به چیه...بدون اینکه هه وون ببینه شماره جین رو گرفتم و سعی کردم صحبت هارو ادامه بدم...
جین « تقریبا آخر شب بود و هنوز خبری از سوجین نداشتم...با فکر اینکه رفته باشه خونه درحال آماده شدن بودم که برم خونه که گوشیم زنگ خورد...با دیدن شماره سوجین سریع گوشی رو وصل کردم تا خواستم چیزی بگم مکالمه دونفر مانع شد....سوجین « کجا میری؟ هه وون « یجای خوب... سوجین « صبر کن ببینم...داری از شهر خارج میشی
جین « خوب فهمیدم هه وونه...با فکر اینکه سوجین توی خطره نگران و آشفته کتم رو پوشیدم سوار ماشین شدم و با سریع ترین سرعت ممکن حرکت کردم...مطمئن بودم سوجین رمزی حرف میزنه پس منتظر شدم..
سوجین « صبر کن ببینم...داری از خیابون***رد میشی....این خیابون مرزه شهره...اینجا که گذرگاه ***هست...
جین « فهمیدم هه وون کجا میره...یه مسافر خونه قدیمی بین راهی....سرعتمو سریع تر کردم....
راوی « هه وون زودتر از جین رسید و با وایسادن ماشین، در سوجین رو باز کردو اونو بزور از ماشین پیاده کرد و وارد ساختمون شد...وارد یکی از اتاقا شد...همون لبخند چندش همیشگیش رو داشت...نزدیک سوجین شد و گونش رو نوازش میکرد...خواست حرکت دیگه ای بزنه که در با شدت باز شد...
هه وون « عا...سوجینا...مستی؟ بیا سوار شو.. میرسونمت
سوجین «* سر تکون دادن...نه نمیخواد ممنون
هه وون « از ماشین پیاده شدم و تن ظریف سوجین رو به ماشین هدایت کردم...
سوجین « تقریبا مستیم پریده بود...نزدیکای دوربرگردون راه خونه بودیم که دور نزد...هه وونا...اشتباه رفتی...
هه وون « میدونم...
سوجین «منظورش رو فهمیدم و فهمیدم جریان چی به چیه...بدون اینکه هه وون ببینه شماره جین رو گرفتم و سعی کردم صحبت هارو ادامه بدم...
جین « تقریبا آخر شب بود و هنوز خبری از سوجین نداشتم...با فکر اینکه رفته باشه خونه درحال آماده شدن بودم که برم خونه که گوشیم زنگ خورد...با دیدن شماره سوجین سریع گوشی رو وصل کردم تا خواستم چیزی بگم مکالمه دونفر مانع شد....سوجین « کجا میری؟ هه وون « یجای خوب... سوجین « صبر کن ببینم...داری از شهر خارج میشی
جین « خوب فهمیدم هه وونه...با فکر اینکه سوجین توی خطره نگران و آشفته کتم رو پوشیدم سوار ماشین شدم و با سریع ترین سرعت ممکن حرکت کردم...مطمئن بودم سوجین رمزی حرف میزنه پس منتظر شدم..
سوجین « صبر کن ببینم...داری از خیابون***رد میشی....این خیابون مرزه شهره...اینجا که گذرگاه ***هست...
جین « فهمیدم هه وون کجا میره...یه مسافر خونه قدیمی بین راهی....سرعتمو سریع تر کردم....
راوی « هه وون زودتر از جین رسید و با وایسادن ماشین، در سوجین رو باز کردو اونو بزور از ماشین پیاده کرد و وارد ساختمون شد...وارد یکی از اتاقا شد...همون لبخند چندش همیشگیش رو داشت...نزدیک سوجین شد و گونش رو نوازش میکرد...خواست حرکت دیگه ای بزنه که در با شدت باز شد...
۱۴۵.۰k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.