« شهر انسان های جادوگر » پارت : ۱۲
شهر انسان های جادوگر :
از زبان إدا :
ساعت ۵:۵۶ عصر
سالی خسته شده بود برای همین رو مبل خوابش برده برد
من ، إدت ، بلا و جولی هم کلی با هم حرف زده بودیم
داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم که یهو ، گوشی بلا زنگ خورد......
از زبان بلا :
با بچه ها نشسته بودیم داشتیم فیلم میدیدیم که یهو این گوشیه بی صاحاب من زنگ خورد !
اههه....بازم که این ادوارد رو مخ زنگ زده ( ادوارد منشی و یه جورایی مدیر برنامه یا همون دسته راست بلا هست )
رو به بچه ها گفتم :
∆ من میرم بیرون جواب بدم برگردم.....
از خونه اومدم بیرون ، و رفتم جلوی در به دیوار تکیه دادم
جواب دادم.....
( علامت بلا ∆ علامت ادوارد ٫ )
∆ الو.....زود بنال چی شده !
٫ بلا ، کجایی ؟ اوضاع اصلا خوب نیست.....
∆ چی ؟ چی شده ؟
٫ دشمن یه بمب به شرکت پرت کرد و باعث شد که بیشتر کارکنان شرکت مصدوم بشن.....
∆ چیییییییییییییییی ؟!
٫ آی ! گوشم کر شد دختر ! داد نزن
∆ ال....الا....الان چه خبره.....همه....همه خوبن....؟ ( استرس گرفتن )
٫ گفتم که ، بعضی ها مصدوم شدن ولی در کل همه حالشون خوبه.....
∆ وایسا ببینم......نکنه ، باز اون عوضی این کار رو کرده ؟!
٫ منظورت کیه ؟
∆ من به کی همیشه میگم عوضی ؟
٫ والا ، تو همیشه به همه دشمنان میگی عوضی.....
∆ ععععع ! ادوارد احمق ، منظورم همون جین عوضی هستش !
٫ اهاننن.....جین جاستون رو میگی !
∆ آهانو درد ! تو چقدر احمق هستی آخه
٫ به هر حال ما هنوز مطمئن نیستم کار کی میتونه باشه ، ولی بهتره هرچه سریع تر خودت رو برسونی
∆ باشه ، الان راه میوفتم و میام
٫ باش.....
گوشی رو قطع کردم و رفتم داخل کتم رو برداشتم ، جولی برگشت سمت من
~ کجا میری بل ؟
یهو بقیه هم برگشتن سمتم ، إدا گفت
- عه ! بلا ، کجا میری یهویی ؟!
∆ تو شرکت دستگاه قهوه ساز خراب شده ، منم باید برم اونجا چون تعمیرکار هنوز نیومده درستش کنه
وای خدا ! این چه دروغی که من دارم میگم ؟ معلومه که باور نمیکنن !
- آهان که اینطور ، باش.....
هان ! باور کرد ، ولی به هر حال من نمیتونم حقیقت رو بگم چون ممکنه تو خطر بیوفتیم
∆ ا..آره...آره ! هه هه هه ( خنده های مصنوعی و استرسی )
یهو إدت داد زد
@ وای خدا جونممممممم ! ساعت رو ببین ، من الان شیفته کارمه باید هرچه سریع تر برم
~ من ماشین دارم ، اگر میخوای من میرسونمت
@ وای ، مرسی جولی جونممم
∆ خوب پس همه باید بریم به کار هامون برسیم
- آره دیگه ، منم باید به کار هام برسم
از زبان إدا :
~ کجا میری بل ؟
برگشتم سمت بلا که داشت حاضر میشد بره
- عه ! بلا ، کجا میری یهویی ؟!
∆ تو شرکت دستگاه قهوه ساز خراب شده ، منم باید برم اونجا چون تعمیرکار هنوز نیومده درستش کنه
چه مسخره ، این بلا فکر می کنه من دروغ رو باور می کنم ؟ نه خانم من خودم استاد این جور دروغ هام
- آهان که اینطور ، باش.....
∆ ا..آره...آره ! هه هه هه
دیگه قشنگ با این استرس گرفتنت معلوم شد داری دروغ میگی خانم
یهو إدت داد زد
@ وای خدا جونممممممم ! ساعت رو ببین ، من الان شیفته کارمه باید هرچه سریع تر برم
~ من ماشین دارم ، اگر میخوای من میرسونمت
@ وای ، مرسی جولی جونممم
∆ خوب پس همه باید بریم به کار هامون برسیم
- آره دیگه ، منم باید به کار هام برسم
واقعا هم کلی کار داشتم ، باید هرچه سریع تر بقیه اون بچه هارو پیدا می کردم
با بچه ها خداحافظی کردم و رفتن ، به سمت سالی رفتم که خواب بود یه پتو از اتاق آوردم و انداختم روش
...
از زبان إدا :
ساعت ۵:۵۶ عصر
سالی خسته شده بود برای همین رو مبل خوابش برده برد
من ، إدت ، بلا و جولی هم کلی با هم حرف زده بودیم
داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم که یهو ، گوشی بلا زنگ خورد......
از زبان بلا :
با بچه ها نشسته بودیم داشتیم فیلم میدیدیم که یهو این گوشیه بی صاحاب من زنگ خورد !
اههه....بازم که این ادوارد رو مخ زنگ زده ( ادوارد منشی و یه جورایی مدیر برنامه یا همون دسته راست بلا هست )
رو به بچه ها گفتم :
∆ من میرم بیرون جواب بدم برگردم.....
از خونه اومدم بیرون ، و رفتم جلوی در به دیوار تکیه دادم
جواب دادم.....
( علامت بلا ∆ علامت ادوارد ٫ )
∆ الو.....زود بنال چی شده !
٫ بلا ، کجایی ؟ اوضاع اصلا خوب نیست.....
∆ چی ؟ چی شده ؟
٫ دشمن یه بمب به شرکت پرت کرد و باعث شد که بیشتر کارکنان شرکت مصدوم بشن.....
∆ چیییییییییییییییی ؟!
٫ آی ! گوشم کر شد دختر ! داد نزن
∆ ال....الا....الان چه خبره.....همه....همه خوبن....؟ ( استرس گرفتن )
٫ گفتم که ، بعضی ها مصدوم شدن ولی در کل همه حالشون خوبه.....
∆ وایسا ببینم......نکنه ، باز اون عوضی این کار رو کرده ؟!
٫ منظورت کیه ؟
∆ من به کی همیشه میگم عوضی ؟
٫ والا ، تو همیشه به همه دشمنان میگی عوضی.....
∆ ععععع ! ادوارد احمق ، منظورم همون جین عوضی هستش !
٫ اهاننن.....جین جاستون رو میگی !
∆ آهانو درد ! تو چقدر احمق هستی آخه
٫ به هر حال ما هنوز مطمئن نیستم کار کی میتونه باشه ، ولی بهتره هرچه سریع تر خودت رو برسونی
∆ باشه ، الان راه میوفتم و میام
٫ باش.....
گوشی رو قطع کردم و رفتم داخل کتم رو برداشتم ، جولی برگشت سمت من
~ کجا میری بل ؟
یهو بقیه هم برگشتن سمتم ، إدا گفت
- عه ! بلا ، کجا میری یهویی ؟!
∆ تو شرکت دستگاه قهوه ساز خراب شده ، منم باید برم اونجا چون تعمیرکار هنوز نیومده درستش کنه
وای خدا ! این چه دروغی که من دارم میگم ؟ معلومه که باور نمیکنن !
- آهان که اینطور ، باش.....
هان ! باور کرد ، ولی به هر حال من نمیتونم حقیقت رو بگم چون ممکنه تو خطر بیوفتیم
∆ ا..آره...آره ! هه هه هه ( خنده های مصنوعی و استرسی )
یهو إدت داد زد
@ وای خدا جونممممممم ! ساعت رو ببین ، من الان شیفته کارمه باید هرچه سریع تر برم
~ من ماشین دارم ، اگر میخوای من میرسونمت
@ وای ، مرسی جولی جونممم
∆ خوب پس همه باید بریم به کار هامون برسیم
- آره دیگه ، منم باید به کار هام برسم
از زبان إدا :
~ کجا میری بل ؟
برگشتم سمت بلا که داشت حاضر میشد بره
- عه ! بلا ، کجا میری یهویی ؟!
∆ تو شرکت دستگاه قهوه ساز خراب شده ، منم باید برم اونجا چون تعمیرکار هنوز نیومده درستش کنه
چه مسخره ، این بلا فکر می کنه من دروغ رو باور می کنم ؟ نه خانم من خودم استاد این جور دروغ هام
- آهان که اینطور ، باش.....
∆ ا..آره...آره ! هه هه هه
دیگه قشنگ با این استرس گرفتنت معلوم شد داری دروغ میگی خانم
یهو إدت داد زد
@ وای خدا جونممممممم ! ساعت رو ببین ، من الان شیفته کارمه باید هرچه سریع تر برم
~ من ماشین دارم ، اگر میخوای من میرسونمت
@ وای ، مرسی جولی جونممم
∆ خوب پس همه باید بریم به کار هامون برسیم
- آره دیگه ، منم باید به کار هام برسم
واقعا هم کلی کار داشتم ، باید هرچه سریع تر بقیه اون بچه هارو پیدا می کردم
با بچه ها خداحافظی کردم و رفتن ، به سمت سالی رفتم که خواب بود یه پتو از اتاق آوردم و انداختم روش
...
۳.۱k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.