خب خب. داره فرار میکنه چی دستور میدید؟ حمله؟
خب خب. داره فرار میکنه چی دستور میدید؟ حمله؟
(فعلا از اینجا دورش کن)
اما ،.... باشه
×فعال سازی دو سنو ×
هم این کار هم تموم شود
خب رئیس اون به مقصد رسیده. کار دیگه ای هم هست؟
(نه)
>مکان ورودی مافیا _
شما ها اگه زودتر گمنشید طرف حسابتون موری سانه
=هی چویا آروم باش ما فقط اون دختر رو میخوایم
هع هرچی اینجاست مال مافیاست دازای
= ما فعلا میریم. ولی فقط فعلا
تو چیکار کردی که اینا رو از آژانس تا اینجا کشوندی؟
-لو رفتم
ها؟ قاچ.اقچی بودی؟ فهمیدن؟
_ اوه نه نه راستش یه نفرو کشتم اونا هم فهمیدن
هممم بیا باید موری سان رو ببینیم
_ باشه
پشت من بمون
_ باش
اسمت چیه؟
_ می.... هارومی
خب هارومی. به نظر میاد ۹ یا ۱۰ سالت باشه درسته؟
_ نه من ۱۳ سالمه
بت نمیخوره
# ذهن چویا#موقع رد شدن چشمم به اتاق شکنجه افتاد برای هارومی خوب نیست اینا رو ببینه #
سمت راست رو نگاه نکن
ولی اون سمت راستو نگاه کرد
ایستاد صورتش چیزی بین ترحم و خشم گرفت
هی تو نباید......
بیهوش شد لعنتی امروز چه خبره؟
اول که از یکی از شریکا تماس داشتیم که یه نفرو میفرسته مراقبش باشیم. و بعد یه دختر به نام هارومی با گریه و زاری داشت از دازای و آتسوشی فرار میکرد. من فک کردم منظور اون شریک همین دختر بود ولی الان با دیدن اتاق شکنجه هاله ی وحشتناکی گرفت و بعد الان بیهوش شده ولی این هاله خیلی آشناس....
!عکس بالا همون شخصیت اول بود که دستور گرفت!
(فعلا از اینجا دورش کن)
اما ،.... باشه
×فعال سازی دو سنو ×
هم این کار هم تموم شود
خب رئیس اون به مقصد رسیده. کار دیگه ای هم هست؟
(نه)
>مکان ورودی مافیا _
شما ها اگه زودتر گمنشید طرف حسابتون موری سانه
=هی چویا آروم باش ما فقط اون دختر رو میخوایم
هع هرچی اینجاست مال مافیاست دازای
= ما فعلا میریم. ولی فقط فعلا
تو چیکار کردی که اینا رو از آژانس تا اینجا کشوندی؟
-لو رفتم
ها؟ قاچ.اقچی بودی؟ فهمیدن؟
_ اوه نه نه راستش یه نفرو کشتم اونا هم فهمیدن
هممم بیا باید موری سان رو ببینیم
_ باشه
پشت من بمون
_ باش
اسمت چیه؟
_ می.... هارومی
خب هارومی. به نظر میاد ۹ یا ۱۰ سالت باشه درسته؟
_ نه من ۱۳ سالمه
بت نمیخوره
# ذهن چویا#موقع رد شدن چشمم به اتاق شکنجه افتاد برای هارومی خوب نیست اینا رو ببینه #
سمت راست رو نگاه نکن
ولی اون سمت راستو نگاه کرد
ایستاد صورتش چیزی بین ترحم و خشم گرفت
هی تو نباید......
بیهوش شد لعنتی امروز چه خبره؟
اول که از یکی از شریکا تماس داشتیم که یه نفرو میفرسته مراقبش باشیم. و بعد یه دختر به نام هارومی با گریه و زاری داشت از دازای و آتسوشی فرار میکرد. من فک کردم منظور اون شریک همین دختر بود ولی الان با دیدن اتاق شکنجه هاله ی وحشتناکی گرفت و بعد الان بیهوش شده ولی این هاله خیلی آشناس....
!عکس بالا همون شخصیت اول بود که دستور گرفت!
۶۳۶
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.