𝔓𝔞𝔯𝔱⑧
یکم بعد کسی از پشت دوباره پرید روم
$سلااام
+تو کجایی یدفعه هستی یدفعه نیستی
$هیچی رفتم جای بچه ها اینا
+اوکی
چشمام و دور اطراف دور میدادم که کوک و دیدم با لینا وقتی دیدم لینا بهش چسبیده و داره بزور بدنشو لمس میکنه میخواستم فقط سرمو بکوبونم به درخت
سعی کردم بهش اهمیت ندم و رفتم داخل چادر
^هعی هعی ا/ت بیا داریم جدول حل میکنیم
+جدول جالبه
^تو یکیش موندیم
+چی
^تنها اسیدیه که میشه باهاش قلب رو سوزوند؟
+معماست؟
÷شما بشینید معما حل کنید من میرم دنبال خود گنج
+تو اگر میخواستی گنج و پیدا کنی الان اینجا نبودی پس لطفا گمشو
همه خنده هاشونو نگه داشته بودن تا فخ نزنن بعد که رفت همشون زدن زیر خنده
٪هعی خیلی بد جوابشو دادی
^حقشه دختریکه ی عفریته یه جوری خودشو میگیره انگار کیه؟
+عشق جناب جئون
که همشون دوباره زدن زیر خنده
^ا/ت نگفتیا
+چیو
^جواب معمارو
+تنها اسیدی که میشه باهاش قلب رو سوزوند؟ نمیدونم
^ممکنه یه احساس باشه
+آره چرا که نه چندتا خونه داره
^۳ تا
+یه احساس که سه حرفه حرص؟
^حرص؟ اون احساس نیست
+چرا حرص خوردن یه احساس مثل حسودی کردنه
^ولی این نیست
+ام
^عشق؟
+عشق!
^آره آره عشقه
+گیلیگیلیگیلی
...............
همشون یه چیزی میزنن
تویه هوایه آزاد راه میرفتن هیچکس نبود جز منو آسمون(خیلی رمانتیک شد دیگه)تنها راه میرفتم و بقیه خواب بودن سرم همچنان درد میکرد رویه چمنا دراز کشیدم و چشمامو بستم یکم بعد حس کردم کسی بالایه سرمه چشمامو باز نکردم که کنارم دراز کشید
چشمامو باز کردم و رومو سمتش کردم
+چی میخوای
-سرم داره میترکه
+خب از من انتظار داری چیکار کنم؟!
به چشمام زل زد حس معذب بودن کردم برام همیشه سخت بود که آروم باشم ولی کنارمه یا بهم زل میزنه یا حتی باهام صحبت میکنه
دوتا دستاشو گرفت و پشتش برد مثل بغل کردن
یکی از دستاشو رویه سرش گذاشت و چشماشو بست
-انقد خستم که دلم میخواد همینجا بمیرم (بم)
-حالم از هرچی لیناس به هم میخوره(بم)
هیچ حرفی نمیزد و فقط بهش زل زده بود که یهو چشماش باز شد و نگاهشو غافلگیر کرد
بعد از چند مدتی گذشت
که ا/ت گفت:
+به چی نگاه میکنی؟
- ...
این داستان ادامه دارد ..؟!
$سلااام
+تو کجایی یدفعه هستی یدفعه نیستی
$هیچی رفتم جای بچه ها اینا
+اوکی
چشمام و دور اطراف دور میدادم که کوک و دیدم با لینا وقتی دیدم لینا بهش چسبیده و داره بزور بدنشو لمس میکنه میخواستم فقط سرمو بکوبونم به درخت
سعی کردم بهش اهمیت ندم و رفتم داخل چادر
^هعی هعی ا/ت بیا داریم جدول حل میکنیم
+جدول جالبه
^تو یکیش موندیم
+چی
^تنها اسیدیه که میشه باهاش قلب رو سوزوند؟
+معماست؟
÷شما بشینید معما حل کنید من میرم دنبال خود گنج
+تو اگر میخواستی گنج و پیدا کنی الان اینجا نبودی پس لطفا گمشو
همه خنده هاشونو نگه داشته بودن تا فخ نزنن بعد که رفت همشون زدن زیر خنده
٪هعی خیلی بد جوابشو دادی
^حقشه دختریکه ی عفریته یه جوری خودشو میگیره انگار کیه؟
+عشق جناب جئون
که همشون دوباره زدن زیر خنده
^ا/ت نگفتیا
+چیو
^جواب معمارو
+تنها اسیدی که میشه باهاش قلب رو سوزوند؟ نمیدونم
^ممکنه یه احساس باشه
+آره چرا که نه چندتا خونه داره
^۳ تا
+یه احساس که سه حرفه حرص؟
^حرص؟ اون احساس نیست
+چرا حرص خوردن یه احساس مثل حسودی کردنه
^ولی این نیست
+ام
^عشق؟
+عشق!
^آره آره عشقه
+گیلیگیلیگیلی
...............
همشون یه چیزی میزنن
تویه هوایه آزاد راه میرفتن هیچکس نبود جز منو آسمون(خیلی رمانتیک شد دیگه)تنها راه میرفتم و بقیه خواب بودن سرم همچنان درد میکرد رویه چمنا دراز کشیدم و چشمامو بستم یکم بعد حس کردم کسی بالایه سرمه چشمامو باز نکردم که کنارم دراز کشید
چشمامو باز کردم و رومو سمتش کردم
+چی میخوای
-سرم داره میترکه
+خب از من انتظار داری چیکار کنم؟!
به چشمام زل زد حس معذب بودن کردم برام همیشه سخت بود که آروم باشم ولی کنارمه یا بهم زل میزنه یا حتی باهام صحبت میکنه
دوتا دستاشو گرفت و پشتش برد مثل بغل کردن
یکی از دستاشو رویه سرش گذاشت و چشماشو بست
-انقد خستم که دلم میخواد همینجا بمیرم (بم)
-حالم از هرچی لیناس به هم میخوره(بم)
هیچ حرفی نمیزد و فقط بهش زل زده بود که یهو چشماش باز شد و نگاهشو غافلگیر کرد
بعد از چند مدتی گذشت
که ا/ت گفت:
+به چی نگاه میکنی؟
- ...
این داستان ادامه دارد ..؟!
۲۶.۹k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.