رمان عاشقم باش☺💜
part 27
دیانا
صبح ساعت 7 بیدار شدم وسایلمو که از دیشب جمع کرده بودم برداشتم لباس پوشیدم رفتم پایین ارشام هم اومد و ماشینو روشن کرد
بعد 20 مین رسیدیم
من:خب مرسی دیگه من خودم میرم...مرسی ارشام بابت...کمکات
ارشام:خواهش میکنم...منو یادت نره ها😂
من:چشم حواسم هست.....بای
ارشام:خدافظ
از ماشین پیاده شدم
اخیشششش چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود(:
البته بیشتر از اینجا دلم برای صاحب اینجا تنگ شده بود
اروم رفتم تو طبقه بالا
اروم در اتاق ارسلانو باز کردم وسایلمو گذاشتم دم در اتاق اروم رفتم لباس عوض کردم لباس خونه تنم کردم طبیعی شه😂
اروم رفتم کنار ارسلان دراز کشیدم خودمو تو بغلش جا کردم هنوز خواب بود ساعتو نگاه کردم 07:55
اروم چشامو بستم خوابم میومد اروم گرفتم خوابیدم
#اردیا
#رمان
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
کم بود ببخشید
ولی خاله مهربون بلاخره پارت گذاشت
وای جر یادتونه تو رمان قبلیم بم میگفتین خاله مهربون؟؟؟😂😂😂
دیانا
صبح ساعت 7 بیدار شدم وسایلمو که از دیشب جمع کرده بودم برداشتم لباس پوشیدم رفتم پایین ارشام هم اومد و ماشینو روشن کرد
بعد 20 مین رسیدیم
من:خب مرسی دیگه من خودم میرم...مرسی ارشام بابت...کمکات
ارشام:خواهش میکنم...منو یادت نره ها😂
من:چشم حواسم هست.....بای
ارشام:خدافظ
از ماشین پیاده شدم
اخیشششش چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود(:
البته بیشتر از اینجا دلم برای صاحب اینجا تنگ شده بود
اروم رفتم تو طبقه بالا
اروم در اتاق ارسلانو باز کردم وسایلمو گذاشتم دم در اتاق اروم رفتم لباس عوض کردم لباس خونه تنم کردم طبیعی شه😂
اروم رفتم کنار ارسلان دراز کشیدم خودمو تو بغلش جا کردم هنوز خواب بود ساعتو نگاه کردم 07:55
اروم چشامو بستم خوابم میومد اروم گرفتم خوابیدم
#اردیا
#رمان
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
کم بود ببخشید
ولی خاله مهربون بلاخره پارت گذاشت
وای جر یادتونه تو رمان قبلیم بم میگفتین خاله مهربون؟؟؟😂😂😂
۴۲.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.