youra2
وسایلم رو بردم پایین و منتظر ساکورا موندم.
(ساکورا 23سالشه) (اصلاح میکنم ساکورا دوست پسر نداره اشتباه کردم)
راستش ساکورا هم مثل من دوست داره ایدل بشه. برای همینه باهم دوست شدیم. چون علایقمون یکیه. بالاخره ساکورا اومد.
سوار ماشین شدم.
س: خب چیشده؟
ی: خب راستش، میدونی مادر پدر من منو بخاطر ایدل شدنم دوست ندارن و امشب من رو از خونه پرت کردن بیرون(با لحن بی حوصله)
س: فکر نکنم اینا مادر پدرت باشن، ازراعیلن، ازراعیل.(با خنده)
ی:(خنده)
س: راستی، برای هفته ی دیگه، شنبه وقت ادیشن گرفتم.(با خوشحالی)
ی: چی؟ واقعا!!(با ذوق)
س: اره(لبخند رضایت)
ی: وایسا تو هم با من میای؟
س: پ ن پ، باهات میایم.
ی: خوبه، اخه ترسیدم، تو نیای.
س: نترس بابا
دیگه کم کم رسیدیم. ساکورا ماشین رو پارک کرد، و چمدونم رو کمکم اورد بالا، وقتی رفتیم تو ی خونه، بورام(خواهر ساکورا) اومد پیشم و بغلم کرد. ساکورا منو به سمت اتاق خالی خونشون راهنمایی کرد. چمدون رو اور داخل اتاق، خودش اومد تو و درو بست.
س: یورا
ی: بله
س: من نمیتونم ادیشن بدم.
ی: چرااا؟
س: خواهر کوچولوم چی؟
ی: میذاریش پیش مامان بابات.
س: نمیشه، اخه خیلی اذیتش میکنن.
ی: اخی، خب الان میخوای چیکار کنی؟
س: ادیشن نمیدم.
ی: نمیشه تمام رویاهات خراب میشن
س: نمیتونم یورا... ببخشید.
ی: اخه.....
تا گفتم اخه در اتاق رو باز کرد و رفت.
(ساکورا 23سالشه) (اصلاح میکنم ساکورا دوست پسر نداره اشتباه کردم)
راستش ساکورا هم مثل من دوست داره ایدل بشه. برای همینه باهم دوست شدیم. چون علایقمون یکیه. بالاخره ساکورا اومد.
سوار ماشین شدم.
س: خب چیشده؟
ی: خب راستش، میدونی مادر پدر من منو بخاطر ایدل شدنم دوست ندارن و امشب من رو از خونه پرت کردن بیرون(با لحن بی حوصله)
س: فکر نکنم اینا مادر پدرت باشن، ازراعیلن، ازراعیل.(با خنده)
ی:(خنده)
س: راستی، برای هفته ی دیگه، شنبه وقت ادیشن گرفتم.(با خوشحالی)
ی: چی؟ واقعا!!(با ذوق)
س: اره(لبخند رضایت)
ی: وایسا تو هم با من میای؟
س: پ ن پ، باهات میایم.
ی: خوبه، اخه ترسیدم، تو نیای.
س: نترس بابا
دیگه کم کم رسیدیم. ساکورا ماشین رو پارک کرد، و چمدونم رو کمکم اورد بالا، وقتی رفتیم تو ی خونه، بورام(خواهر ساکورا) اومد پیشم و بغلم کرد. ساکورا منو به سمت اتاق خالی خونشون راهنمایی کرد. چمدون رو اور داخل اتاق، خودش اومد تو و درو بست.
س: یورا
ی: بله
س: من نمیتونم ادیشن بدم.
ی: چرااا؟
س: خواهر کوچولوم چی؟
ی: میذاریش پیش مامان بابات.
س: نمیشه، اخه خیلی اذیتش میکنن.
ی: اخی، خب الان میخوای چیکار کنی؟
س: ادیشن نمیدم.
ی: نمیشه تمام رویاهات خراب میشن
س: نمیتونم یورا... ببخشید.
ی: اخه.....
تا گفتم اخه در اتاق رو باز کرد و رفت.
۲.۷k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.