hot chocolate
پارت ³⁹
جیمین : چرا خودتو سرزنش میکنی
کوک : من نباید وجود داشته باشم
جیمین : چرا اینو میگی
ته : جیمین آروم باش
کوک : بخاطر من خیلی چیزا بهم خورده
جیمین : نخیر تو باعث شدی ما با بقیه آشنا بشیم
کوک : ولم کن میخوام برم بخوابم
خودمو از دستش آراد کردمو رفتم رو تختم
یورا : دکتر اومد دکتر : ایشون حالشون خوبه که
کوک : من گفتم دکتر بیاد ؟" اخم "
یورا : من گفتم
کوک : دکتر برو من حالم عالیه فقط به مرگ احتیاج دارم
دکتر رفت بیرون
یورا : بچه ها حقیقتا منو جین از زمانی که ۱۶ سالم بود ازدواج کردیم و یه پسر ۱۶ ساله داریم
هیوجو : آفرین که گفتی حالا بچه ی منو بده
کوک : از زمانی که ده سالم بوده ؟
یورا : آره
کوک : انقدر منو غریبه دونستی
یورا : کوک
کوک : گمشید بیرون
سوکیی : با پدرو مادر من درست صحبت کن
کوک : توهم برو بیرون
سوکیی : نمیخوام اصلا تو کی هستی
جین : قرار نبود تو حال بشینی
سوکیی : بابا من ۱۶ سالمه
یورا : سوکیی چرا اومدی
کوک : من جئون جونگکوکم و اصلا علاقه ای به دیدنت ندارم
سوکیی : منم علاقه ای به دیدنت ندارم
کوک : پس گمشو
یورا : خیلی سر خود شدی
کوک : دام میگم برید بیرون نمی شنوید " عربده "
سوکیی : درست حرف بزن
کوک : دلم نمیخواد تو خر کی هستی که به من بگی چیکار کنم " سرد "
سوکیی : مامان بابا بریم
کوک : همتون مثل این برید من حالم خوبه
سوکیی : برو با شیرموزات حال کن بدبخت
یونا : بدون من خواهرتم اینم شوهرمه
سوکیی : بهت میگم نونا
همه رفتن بیرون کادو هایی که برای دوسال پیش بود رو گذاشتم بیرون
کوک : برشون دارید من ازشون استفاده هم نکردم
یونا : اینا
کوک : آره چون علاقه ای به تولد و کادو تولد نداشتم ازشون استفاده هم نکردم
یورا : بچه ها کوک اصلا حالش خوب نیست
کوک : کی گفته من عالیم
سوکیی : از لحاظ جسمی نه از لحاظ روحی
کوک : تو نخوا به من مشاوره بده
سوکیی : اتفاقا رشتم انسانیه قراره وکیل بشم انقدر رشته ی سختیه
کوک : من ریاضی خوندم اون سخته یا مال من هوم
در اتاقم بستم و رفتم خوابیدم
صبح از خواب بلند شدم و رفتم پایین
یه شیرموز برداشتمو خوردم
لیا : بیا من برات صبحونه درست کردم
کوک : مگه قرار نبود برید
ته : من نخواستم برم
لیا : منم نرفتم
رفتم تو اتاقم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و رفتم پایین
ته : الان که نباید بری دانشگاه بگو چرا حالت بد بود
کوک : حالم بد نبود
ته : کوک من کسیم که بیست ساله میشناسیش به من راست بگو
کوک : احساس اضافی بودن دارم
لیا : اون جمله هه بود که میگفت یه کلمه میتونه زندگی یک نفرو نابود کنه انگار روی اینم اثر گذاشته
کوک : تو نباید بری دانشگاه
لیا : یه هفته گفتم نمیرم چون مهم بچمه
کوک : دیروز شنیدم که چند فر میگفتن بهتره وجود نداشته باشم
ته : چرا
کوک :.......
🍊🧡
جیمین : چرا خودتو سرزنش میکنی
کوک : من نباید وجود داشته باشم
جیمین : چرا اینو میگی
ته : جیمین آروم باش
کوک : بخاطر من خیلی چیزا بهم خورده
جیمین : نخیر تو باعث شدی ما با بقیه آشنا بشیم
کوک : ولم کن میخوام برم بخوابم
خودمو از دستش آراد کردمو رفتم رو تختم
یورا : دکتر اومد دکتر : ایشون حالشون خوبه که
کوک : من گفتم دکتر بیاد ؟" اخم "
یورا : من گفتم
کوک : دکتر برو من حالم عالیه فقط به مرگ احتیاج دارم
دکتر رفت بیرون
یورا : بچه ها حقیقتا منو جین از زمانی که ۱۶ سالم بود ازدواج کردیم و یه پسر ۱۶ ساله داریم
هیوجو : آفرین که گفتی حالا بچه ی منو بده
کوک : از زمانی که ده سالم بوده ؟
یورا : آره
کوک : انقدر منو غریبه دونستی
یورا : کوک
کوک : گمشید بیرون
سوکیی : با پدرو مادر من درست صحبت کن
کوک : توهم برو بیرون
سوکیی : نمیخوام اصلا تو کی هستی
جین : قرار نبود تو حال بشینی
سوکیی : بابا من ۱۶ سالمه
یورا : سوکیی چرا اومدی
کوک : من جئون جونگکوکم و اصلا علاقه ای به دیدنت ندارم
سوکیی : منم علاقه ای به دیدنت ندارم
کوک : پس گمشو
یورا : خیلی سر خود شدی
کوک : دام میگم برید بیرون نمی شنوید " عربده "
سوکیی : درست حرف بزن
کوک : دلم نمیخواد تو خر کی هستی که به من بگی چیکار کنم " سرد "
سوکیی : مامان بابا بریم
کوک : همتون مثل این برید من حالم خوبه
سوکیی : برو با شیرموزات حال کن بدبخت
یونا : بدون من خواهرتم اینم شوهرمه
سوکیی : بهت میگم نونا
همه رفتن بیرون کادو هایی که برای دوسال پیش بود رو گذاشتم بیرون
کوک : برشون دارید من ازشون استفاده هم نکردم
یونا : اینا
کوک : آره چون علاقه ای به تولد و کادو تولد نداشتم ازشون استفاده هم نکردم
یورا : بچه ها کوک اصلا حالش خوب نیست
کوک : کی گفته من عالیم
سوکیی : از لحاظ جسمی نه از لحاظ روحی
کوک : تو نخوا به من مشاوره بده
سوکیی : اتفاقا رشتم انسانیه قراره وکیل بشم انقدر رشته ی سختیه
کوک : من ریاضی خوندم اون سخته یا مال من هوم
در اتاقم بستم و رفتم خوابیدم
صبح از خواب بلند شدم و رفتم پایین
یه شیرموز برداشتمو خوردم
لیا : بیا من برات صبحونه درست کردم
کوک : مگه قرار نبود برید
ته : من نخواستم برم
لیا : منم نرفتم
رفتم تو اتاقم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و رفتم پایین
ته : الان که نباید بری دانشگاه بگو چرا حالت بد بود
کوک : حالم بد نبود
ته : کوک من کسیم که بیست ساله میشناسیش به من راست بگو
کوک : احساس اضافی بودن دارم
لیا : اون جمله هه بود که میگفت یه کلمه میتونه زندگی یک نفرو نابود کنه انگار روی اینم اثر گذاشته
کوک : تو نباید بری دانشگاه
لیا : یه هفته گفتم نمیرم چون مهم بچمه
کوک : دیروز شنیدم که چند فر میگفتن بهتره وجود نداشته باشم
ته : چرا
کوک :.......
🍊🧡
۵.۰k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.