ماه روشن من فصل 2 پارت 6
جیمین
دکتر امد بیرون
جیمین:دکتر چی شد
دکتر:امممم خب
جیمین:چی شده
دکتر:ایشون بازم رفتن داخل کما
جیمین:چی*با گریه*
میسو:دکتر اما خانم همین دیروز از کما در امده بود*باترس*
دکتر:به سرشون ضربه وارد شده و چون ضعیف بودن رفتن داخل کما الان امبولانس دارع میاد میبریمش بیمارستان
وقتی دکتر همیچین حرفی زد دیگه نتونستم خشمم رو کنترل کنم رفتم سمت جینا یه سیلی بهش زدم که اجوما و میسو امدن پیشم
جینا رو بردم انباری وشروع کردم به ضربه های دردناک به بدنش با شلاق
جینا:اه ارباب من غلط کردم
به حرف های اهمیت نمیدادم و ضربه هامو دردناک تر میکردم جوری که بیهوش شد رفتم تفنگمو اوردم شلیک کردم به شکمش دکتر امد گلوله رو در اورد و زخم هاشو پانسمان کرد امبولانس هم امد هلیا رو برد نشستم و فقط گریه کردم دکتر بهم گفت این سری مطمعنه هلیا از دستمون میره
زنگ زدم به مامانم
م ج:الو سلام پسرم خوبی
جیمین:مامان*کل ماجرا رو تعریف کرد*
م ج:یعنی چی جیمین چرا باز تو کجا بودی هاااااااا
جیمین:سرکار
م ج:الان میام دنبالت باهم میریم بیمارستان
جیمین:باشه
جیمین
بلند شدم رفتم حموم امدم بیرون یه لباس پوشیدم(اسلاید 2)موهامو خشک کردم
منتظر بودم تا مامانم بیاد دیدم میسو و اجوما هم دارن باهام میان اونم با گریه
جیمین:اجوما شی تو بمون لطفا
میسو:اره اجوما تو بمون
اجوما:باش فقط خبر بدین
میسو:چشم
جیمین:باش
مامانم امد بوق زد منو میسو رفتیم سوار شدیم من جلو نشستم میسو پشت
فلش بک به بیمارستان
میسو
وقتی رفتیم تو جیمین داشت گریه میکرد من اصلا هیچ حسی به جیمین نداشتم و ازش خوشم نمیومد به عنوان شوهر هلیا قبولش داشتم رفتیم نشستیم رو صندلی ها تا دکتر بیاد وقتی دکتر امد گفتش هلیا رو داریم از دست میدیم دیگه جونی برامون نموندش دیدیم صدای بوق دستگاه ها در امد و دکتر داشت به هلیا شوک میزد که خداروشکر ضربان قلبش برگشت و یه نفس راحت کشیدیم هلیا بازم رفته بود کما اما بعد چند دقیقه دکتر بهمون گفت اشتباه تشخیص داده هلیا فقط تا چند ساعت بیهوشه و دستگاه ها خراب بودن
شب
........
⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*
اگه کم شد واقعا معذرت میخوام🌱🐣
این هدیه دوتا از فالور های قشنگم که تونستن یه هیتر که به بی تی اس هیت داد رو به گوه خوردن بندازن و اینم پارتی که قول داده بودم خوشگلا تقدیم به دوتا از فالور عام و بقیه عشقای من(؛
شرط نداریم ساعت 10 منتظر باشید♥🧸
دکتر امد بیرون
جیمین:دکتر چی شد
دکتر:امممم خب
جیمین:چی شده
دکتر:ایشون بازم رفتن داخل کما
جیمین:چی*با گریه*
میسو:دکتر اما خانم همین دیروز از کما در امده بود*باترس*
دکتر:به سرشون ضربه وارد شده و چون ضعیف بودن رفتن داخل کما الان امبولانس دارع میاد میبریمش بیمارستان
وقتی دکتر همیچین حرفی زد دیگه نتونستم خشمم رو کنترل کنم رفتم سمت جینا یه سیلی بهش زدم که اجوما و میسو امدن پیشم
جینا رو بردم انباری وشروع کردم به ضربه های دردناک به بدنش با شلاق
جینا:اه ارباب من غلط کردم
به حرف های اهمیت نمیدادم و ضربه هامو دردناک تر میکردم جوری که بیهوش شد رفتم تفنگمو اوردم شلیک کردم به شکمش دکتر امد گلوله رو در اورد و زخم هاشو پانسمان کرد امبولانس هم امد هلیا رو برد نشستم و فقط گریه کردم دکتر بهم گفت این سری مطمعنه هلیا از دستمون میره
زنگ زدم به مامانم
م ج:الو سلام پسرم خوبی
جیمین:مامان*کل ماجرا رو تعریف کرد*
م ج:یعنی چی جیمین چرا باز تو کجا بودی هاااااااا
جیمین:سرکار
م ج:الان میام دنبالت باهم میریم بیمارستان
جیمین:باشه
جیمین
بلند شدم رفتم حموم امدم بیرون یه لباس پوشیدم(اسلاید 2)موهامو خشک کردم
منتظر بودم تا مامانم بیاد دیدم میسو و اجوما هم دارن باهام میان اونم با گریه
جیمین:اجوما شی تو بمون لطفا
میسو:اره اجوما تو بمون
اجوما:باش فقط خبر بدین
میسو:چشم
جیمین:باش
مامانم امد بوق زد منو میسو رفتیم سوار شدیم من جلو نشستم میسو پشت
فلش بک به بیمارستان
میسو
وقتی رفتیم تو جیمین داشت گریه میکرد من اصلا هیچ حسی به جیمین نداشتم و ازش خوشم نمیومد به عنوان شوهر هلیا قبولش داشتم رفتیم نشستیم رو صندلی ها تا دکتر بیاد وقتی دکتر امد گفتش هلیا رو داریم از دست میدیم دیگه جونی برامون نموندش دیدیم صدای بوق دستگاه ها در امد و دکتر داشت به هلیا شوک میزد که خداروشکر ضربان قلبش برگشت و یه نفس راحت کشیدیم هلیا بازم رفته بود کما اما بعد چند دقیقه دکتر بهمون گفت اشتباه تشخیص داده هلیا فقط تا چند ساعت بیهوشه و دستگاه ها خراب بودن
شب
........
⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*⑅୨୧⑅*
اگه کم شد واقعا معذرت میخوام🌱🐣
این هدیه دوتا از فالور های قشنگم که تونستن یه هیتر که به بی تی اس هیت داد رو به گوه خوردن بندازن و اینم پارتی که قول داده بودم خوشگلا تقدیم به دوتا از فالور عام و بقیه عشقای من(؛
شرط نداریم ساعت 10 منتظر باشید♥🧸
۱۲.۹k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.