بازی عشق 🧠🫀
Part 23
ات ویو
اصن حالم خوب نبود چشمم همین جوری داشت میرفت فک کردم واسه کم خوابی خواستم ی چرت بزنم واسه همین سرم رو گذاشتم رو شونه جونگ کوک هرموقع که پیشش بودم احساس ارامش و امنیت میکردم الان مطمئنم که عاشقش شدم
و دوست داشتم که این عشقمون ادامه پیدا کنه البته اگه بابام گند نزنه ب زندگیم
ات سرش رو گذاشت رو شونه ی کوک
کوک ویو
ی دفعه ی چیزی رو روشونم حس کردم
دیدم ات سرش رو گذاشته رو شونم و ب کیوت ترین حالت ممکنه خوابیده خیلی کیوت و غیر قابل توصیف بود دوست داشتم همش ب صورتش نگا کنم از اینکه دلم رو بهش باختم و صاحب قلبم شده مطمئن بودم فقط ب زمان نیاز داشتم تا بهش اعتراف کنم
ته یانگ ویو
هه ات استفاده کن از زمانت که آینده ی بدی انتظارت رو میکشه
ته یانگ : خب من دیگه باید برم
کوک : اروم ات رو بیدار میکنه
ته یانگ: میره نزدیک ات و تو گوشش میگه
ته یانگ : خوب از فرصتت استفاده کن که قراره زندگیت رو تیر و تار بکنم
ات : نمیدونم چم شده بود که ی لحظه شکه شدم و نتونستم جوابش رو بدم
ته یانگ میره سوار هواپیما میشه
کوک : ات چی گفت بهت ؟؟
ات : ........
کوک : ات
ات : .....
کوک : ات خوبی ؟؟ میزنه ب شونه ی ات
ات : هااا اره خوبم
کوک : چی بهت گفت
ات : همون حرف های همیشگی
کوک : آها خب دیگه رفت بیا بریم سمت ماشین
ات : اره بریم
ات ویو
داشتیم میرفتیم سمت ماشین که سرم گیج رفت سیاهی مطلق
کوک ویو
دیدم ات بی هوش شد سریع بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین ب سمت بیمارستان حرکت کردم
ات ویو
اصن حالم خوب نبود چشمم همین جوری داشت میرفت فک کردم واسه کم خوابی خواستم ی چرت بزنم واسه همین سرم رو گذاشتم رو شونه جونگ کوک هرموقع که پیشش بودم احساس ارامش و امنیت میکردم الان مطمئنم که عاشقش شدم
و دوست داشتم که این عشقمون ادامه پیدا کنه البته اگه بابام گند نزنه ب زندگیم
ات سرش رو گذاشت رو شونه ی کوک
کوک ویو
ی دفعه ی چیزی رو روشونم حس کردم
دیدم ات سرش رو گذاشته رو شونم و ب کیوت ترین حالت ممکنه خوابیده خیلی کیوت و غیر قابل توصیف بود دوست داشتم همش ب صورتش نگا کنم از اینکه دلم رو بهش باختم و صاحب قلبم شده مطمئن بودم فقط ب زمان نیاز داشتم تا بهش اعتراف کنم
ته یانگ ویو
هه ات استفاده کن از زمانت که آینده ی بدی انتظارت رو میکشه
ته یانگ : خب من دیگه باید برم
کوک : اروم ات رو بیدار میکنه
ته یانگ: میره نزدیک ات و تو گوشش میگه
ته یانگ : خوب از فرصتت استفاده کن که قراره زندگیت رو تیر و تار بکنم
ات : نمیدونم چم شده بود که ی لحظه شکه شدم و نتونستم جوابش رو بدم
ته یانگ میره سوار هواپیما میشه
کوک : ات چی گفت بهت ؟؟
ات : ........
کوک : ات
ات : .....
کوک : ات خوبی ؟؟ میزنه ب شونه ی ات
ات : هااا اره خوبم
کوک : چی بهت گفت
ات : همون حرف های همیشگی
کوک : آها خب دیگه رفت بیا بریم سمت ماشین
ات : اره بریم
ات ویو
داشتیم میرفتیم سمت ماشین که سرم گیج رفت سیاهی مطلق
کوک ویو
دیدم ات بی هوش شد سریع بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین ب سمت بیمارستان حرکت کردم
۲۲.۴k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.