the future p12
دریا : من خیلی کوچیک بودم فقط 19 سالم بود و پدرام 25 سال اصلا نمیدونستم چی کار دارم می کنم اصلا به این میگن خوش بختی؟ شاید باید بسازمش شاید خیلی سخت باشه ولی اصلا برام اهمیتی نداره من نمیزارم زندگیم نابود بشه پس با پدرام ازدواج می کنم بچمو بدنیا میارم درسمو ادامه میدمو حتی با وجود ی بچه بازم به هدفام می رسم
بعد از این داستانا با خونوادم حرف زدم اولش ری اکشنشون تند بود ولی بعد قبول کردن ما ازدواج کردیم الان دقیقا چهار ماه از همه ی این اتفاقا می گذره امروز میریم تا بفهمیم جنسیت بچه چیه ی احساس می کردم شبیه خرس شدم پدرام همیشه می گفت دختر به این ریزه میزگیو کوچولویی چجوری میخواد مامان بشه حرفش با نمک بود ولی برای چن لحظه ترسیدم اگه نتونم چی؟
پدرام : شوخی کردم جدی گرفتی؟
دریا : می ترسم پدرام اگه نتونم چی ؟ بغض
پدرام : نترس من کنارتم هیچی نمیشه آخ آخ دی شد دریا بدو بپوش بریم
دریا : باشه باشه
مطب دکتر :
دریا: مطب شلوغ بود ی دوساعتی منتظر بودیم که بعدش نوبتمون شد
منشی : خانم و آقای شریف
دریا: پاشدیم رفتیم تو
دکتر : سلام خیلی خوش اومدین لطفا روی این تخت دراز بکشید
دریا : هر کاری گفتو کردم منو پدرام به مانیتور زل زده بودیم که دکتر گفت
دکتر : تبریک میگم پسراتون سالمن
پدرام دریا : پسرامونن؟
دکتر : دو قلو هستن !
پدرام: وای
دریا : خیلی تعجب کرده بودم
دکتر : اما من بهتون استراحت مطلق میدم
پدرام : چرا مشکلی هست؟
دکتر : ایشون به دلیل فعالیت زیاد و اظطراب زیاد لب مرز تشریف دارن لطفا خیلی مواظب شون باشید
پدرام : اهااا چشم حتما
دریا : آب دهنمو قورت دادمو نگاه به دکتر کردم
بعدش از مطب خارج شدیم خیلی خوشحال بودیم و از اون موقع پدرام اصلا نمیزاشت دست به سیاه سفید بزنمو کل کارای خونه رو خودش می کرد دیگه خیلی فیلم بازی نمی کرد می گفت بعد از بدنیا اومدن بچه ها بریم آمریکا پیش مامان بابام داشت برای اد تلاش می کرد
آخرای ماه هشتمم بود خیلی اذیت بودم و زایمانم یکم سریع تر اتفاق افتاد
اون شب پر درد ترینو پر اظط آب ترین شب زندگی خصوصا برای من بود ولی حاصلش دوتار کوچولوی قشنگ شد کارامونم برای رفتن ب آمریکا چهار ماه بع از بدنیا اومدن پسرا درست شد
الان واقعا همه چیز عالیه و من توی این همه شرایط سخت دکتر شدم و طبق قولی که به خودم داده بودم به هدف رسیدم اما خب تا زمانی که نیکانو آرتا بزرگ نشن نمیتونم برم سر کار همه چیز طبق آرزویی که کرده بودم پیش رفت در مورد روهامم باید بگم که اونم بعد از اینکه خبر ازدواج منو شنید ازم دست کشید الان س روزه که خبر ازدواجشو شنیدم آریانا وو مانی هم زندگی خوبی دارن و توی استرالیا نقاشای معروفین و این شد همون زندگی ای که آرزوشو داشتم پایان
بعد از این داستانا با خونوادم حرف زدم اولش ری اکشنشون تند بود ولی بعد قبول کردن ما ازدواج کردیم الان دقیقا چهار ماه از همه ی این اتفاقا می گذره امروز میریم تا بفهمیم جنسیت بچه چیه ی احساس می کردم شبیه خرس شدم پدرام همیشه می گفت دختر به این ریزه میزگیو کوچولویی چجوری میخواد مامان بشه حرفش با نمک بود ولی برای چن لحظه ترسیدم اگه نتونم چی؟
پدرام : شوخی کردم جدی گرفتی؟
دریا : می ترسم پدرام اگه نتونم چی ؟ بغض
پدرام : نترس من کنارتم هیچی نمیشه آخ آخ دی شد دریا بدو بپوش بریم
دریا : باشه باشه
مطب دکتر :
دریا: مطب شلوغ بود ی دوساعتی منتظر بودیم که بعدش نوبتمون شد
منشی : خانم و آقای شریف
دریا: پاشدیم رفتیم تو
دکتر : سلام خیلی خوش اومدین لطفا روی این تخت دراز بکشید
دریا : هر کاری گفتو کردم منو پدرام به مانیتور زل زده بودیم که دکتر گفت
دکتر : تبریک میگم پسراتون سالمن
پدرام دریا : پسرامونن؟
دکتر : دو قلو هستن !
پدرام: وای
دریا : خیلی تعجب کرده بودم
دکتر : اما من بهتون استراحت مطلق میدم
پدرام : چرا مشکلی هست؟
دکتر : ایشون به دلیل فعالیت زیاد و اظطراب زیاد لب مرز تشریف دارن لطفا خیلی مواظب شون باشید
پدرام : اهااا چشم حتما
دریا : آب دهنمو قورت دادمو نگاه به دکتر کردم
بعدش از مطب خارج شدیم خیلی خوشحال بودیم و از اون موقع پدرام اصلا نمیزاشت دست به سیاه سفید بزنمو کل کارای خونه رو خودش می کرد دیگه خیلی فیلم بازی نمی کرد می گفت بعد از بدنیا اومدن بچه ها بریم آمریکا پیش مامان بابام داشت برای اد تلاش می کرد
آخرای ماه هشتمم بود خیلی اذیت بودم و زایمانم یکم سریع تر اتفاق افتاد
اون شب پر درد ترینو پر اظط آب ترین شب زندگی خصوصا برای من بود ولی حاصلش دوتار کوچولوی قشنگ شد کارامونم برای رفتن ب آمریکا چهار ماه بع از بدنیا اومدن پسرا درست شد
الان واقعا همه چیز عالیه و من توی این همه شرایط سخت دکتر شدم و طبق قولی که به خودم داده بودم به هدف رسیدم اما خب تا زمانی که نیکانو آرتا بزرگ نشن نمیتونم برم سر کار همه چیز طبق آرزویی که کرده بودم پیش رفت در مورد روهامم باید بگم که اونم بعد از اینکه خبر ازدواج منو شنید ازم دست کشید الان س روزه که خبر ازدواجشو شنیدم آریانا وو مانی هم زندگی خوبی دارن و توی استرالیا نقاشای معروفین و این شد همون زندگی ای که آرزوشو داشتم پایان
۴.۵k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.