رمان
#رمان
دوست پسر مافیای من
#پارت۳
_(بلند شدم رفتم دست شویی و دست و صورتم و شستم بعد اومدم تو آشپز خونه...تهیونگ و دیدم که خیلی مضطرب داره تخم مرغ و میشکنه)چرا مضطربی؟
+یا بیگ هیت...اَیییش چرا اینطوری میکنی؟...مضطرب نیستم فقط یه ماموریت دارم نگران اونم
_راستی نگفتی چیکاره ایا
+...من؟...من کاره ای نیستم...
_پس ماموریت چی بود؟
+آها اون ... ببین...شغل من یه جورایی...شبیه جاسوسات
_اوم به نظر جالب میاد دلم میخواد ببینم چجوریه
+...یعنی...دوست داری بیایی جایی که کار میکنم؟
_خوب تجربه جالبیه حتما ... چرا که نه
+(یعنی اگه اینجوری باشه...میتونم تمام روز ببینمش ... ایوللللللللل)
_به چی فکر میکنی؟
+هیچی ... امروز میایی برای کار؟
_همین امروز؟نمیدونم
+بیا خوب مگه چیکار داری؟
_ب باشه
¥پرش زمانی ساعت ۹
+ا.ت فقط رفتی اونجا باید سرد باشی نباید همش بخندی
_هوم؟چرا؟
+خوب برای قبول شدنه
_اوم باشه
+(استرس داشتم یه موقع بفهمه قراره عضو مافیا ها بشه ... ولی ... به هرحال خودش دوست داره)
_تهیونگ...ما الان اونجا...باید در نقش زوج بازی کنیم؟
+او شت ... یادم رفته بود
_... الان چیکار کنیم؟
+هیچ کاریش نمیشه کرد چیزیه که شده
¥پرش زمانی ساختمون
+ا.ت آروم باش ... تهش پشیمون میشی یا نمیشی
_برای چی پشیمون بشم؟
+من گفتم پشیمون میشی؟
_آره
+لعنت بر دهان که بی موقع باز شود
_بیخیال بیا بریم تو(دستشو گرفتم و خودم و بهش چسبوندم)
+(یهو خودشو چسبوند بهم کل سیستمعامل ریخت بهم و پاهام سس شد)
_(رفتیم داخل و دیدیم همه به ما خیره شدن)
+...چیه؟آدم ندیدین؟
(همکار تهیونگ¤)
¤بابا خوش شانس خدا از این شانس ها هم به ما بده
_الان با من بود
+نمیدونم...منظورت چیه؟
¤با خانومتم که با یه همچین آدم خوشتیپه به بهی نامزده
+(بی اختیار ذوق کردم)اینجوری نگو خجالت میکشم
_اهم...تهیونگ
+...او ببخشید ... من ا.ت رو آوردم که یکی از ما بشه ... میدونید رئیس کجاست؟
¤اون الان تو دفترشه ولی سریع باشید میخواد بره مسافرت
+اوکی دمت گرم
_(از هر پله ای بالا میرفتیم محکم تر دست تهیونگ و میگرفتم ... اونم برای اینکه آرومم کنه دستم و ناز میکرد تا اینکه رسیدیم به دفتر)
+خوب ا.ت آروم باش دستم و کبود کردی ... سرد میری داخل سرد میایی بیرون
_ب باشه
+(نفش عمیق کشیدم و دستگیره رو دادم پایین)سلام ... ببخشید مزاحمتون میشم
(رئیس تهیونگ☆)
☆به تهیونگ خان ... شنیده بودم نامزد داری... پس یه مهمونی افتادیم
+او...چیزه ... نمیدونم چرا خجالت میکشم وقتی اینجوری میگین
_...تهیونگ
+اهوم رئیس من ا.ت رو آوردم که یکی از ما بشه
☆یعنی یه همچین خانوم جوانی میخواد مافیا بشه؟
+(وقتی گفت مافیا با ترس به ا.ت نگاه کردم...نباید اینطوری میشد...رئیس هیچ وقت این سوال و نمیرسید )
_چ چی؟ تهیونگ...مافیا چیه؟(تعجب)
+ا.ت من ... خوب...خودت میخواستی با من همکار بشی ... خوب راستش ... من عضو مافیام ... و فکر کردم اگه اینجا کار کنی خیلی خوب میشه
_(دستم و از تهیونگ جدا کردم و رفتم عقب ... در و باز کردم و دویدم بیرون)
+ا.ت...اَییشش باز خراب کردم...ببخشید رئیس...
+(از پله ها رفتم پایین و دنبال ا.ت گشتم ... ولی پیداش نکردم)
¥پرش زمانی ساعت ۱۰ شب
+(ساعت تقریبا ۱۰ شده بود و هنوز ا.ت رو پیدا نکرده بودم ... نا امید رفتم سمت کلبه ... رفتم تو کلبه و دیدم ا.ت نشسته رو مبل و به دیوار خیره شده)ا.ت ... اینجا چیکار میکنی؟
_منتظر موندم که بیایی و ازت خدافظی کنم
+چی میگی دیوونه شدی الان میدونی ساعت چنده ۱۰ شبه امشب بمون بعد ف...
_من هیچ وقت نمیخوام با یه مافیا یه جا بخوابم
_(بلند شدم و رفتم سمت در میخواستم در و باز کنم که تهیونگ دستم و گرفت)
+ا.ت ببخشید نگفتم من همیشه تنها بودم بخاطر این موضوع ولی تو ... نباید اینجوری ولم کنی
_فکر کردی من دلم برای یه نفر که معلوم نیست چند نفر و کشته میسوزه؟ولم کن میخوام برم
+(دستشو کشیدم و چسبوندمش به خودم)از دوست دختری که اینجوری حرف بزنه متنفرم
_فکر کردی من واقا دوست دخترتم؟ولم کن برم
+(لبام و گذاشتم رو لباش و مک میزدم...شیرین بود ... بالاخره سبک شدم...ازش جدا شدم)حالا که هستی...نه؟
_ت تویه...
+ا.ت ا.ت ا.ت ... امشب دوباره کنارم میخوابی ... کاری نمیکنم
_نه اگه هم اینجا بخوابم پیش تو یکی عمرا بخوابم
+نزار یه کاری کنم که پشیمون بشی
_...
+خوب سخنه دیگه ای نیست؟خوبه پس(براید استایل بغلش کردم و اونم از ترسش من و محکم گرفت)خوب چرا میترسی؟نگران نباش نمیگفتی
_خیلی دیوونه ای بزارم پایین
+تو امشب باید عین یه دوست دختر باهام رفتار کنی ... اوکی؟
لایک؟ :/
دوست پسر مافیای من
#پارت۳
_(بلند شدم رفتم دست شویی و دست و صورتم و شستم بعد اومدم تو آشپز خونه...تهیونگ و دیدم که خیلی مضطرب داره تخم مرغ و میشکنه)چرا مضطربی؟
+یا بیگ هیت...اَیییش چرا اینطوری میکنی؟...مضطرب نیستم فقط یه ماموریت دارم نگران اونم
_راستی نگفتی چیکاره ایا
+...من؟...من کاره ای نیستم...
_پس ماموریت چی بود؟
+آها اون ... ببین...شغل من یه جورایی...شبیه جاسوسات
_اوم به نظر جالب میاد دلم میخواد ببینم چجوریه
+...یعنی...دوست داری بیایی جایی که کار میکنم؟
_خوب تجربه جالبیه حتما ... چرا که نه
+(یعنی اگه اینجوری باشه...میتونم تمام روز ببینمش ... ایوللللللللل)
_به چی فکر میکنی؟
+هیچی ... امروز میایی برای کار؟
_همین امروز؟نمیدونم
+بیا خوب مگه چیکار داری؟
_ب باشه
¥پرش زمانی ساعت ۹
+ا.ت فقط رفتی اونجا باید سرد باشی نباید همش بخندی
_هوم؟چرا؟
+خوب برای قبول شدنه
_اوم باشه
+(استرس داشتم یه موقع بفهمه قراره عضو مافیا ها بشه ... ولی ... به هرحال خودش دوست داره)
_تهیونگ...ما الان اونجا...باید در نقش زوج بازی کنیم؟
+او شت ... یادم رفته بود
_... الان چیکار کنیم؟
+هیچ کاریش نمیشه کرد چیزیه که شده
¥پرش زمانی ساختمون
+ا.ت آروم باش ... تهش پشیمون میشی یا نمیشی
_برای چی پشیمون بشم؟
+من گفتم پشیمون میشی؟
_آره
+لعنت بر دهان که بی موقع باز شود
_بیخیال بیا بریم تو(دستشو گرفتم و خودم و بهش چسبوندم)
+(یهو خودشو چسبوند بهم کل سیستمعامل ریخت بهم و پاهام سس شد)
_(رفتیم داخل و دیدیم همه به ما خیره شدن)
+...چیه؟آدم ندیدین؟
(همکار تهیونگ¤)
¤بابا خوش شانس خدا از این شانس ها هم به ما بده
_الان با من بود
+نمیدونم...منظورت چیه؟
¤با خانومتم که با یه همچین آدم خوشتیپه به بهی نامزده
+(بی اختیار ذوق کردم)اینجوری نگو خجالت میکشم
_اهم...تهیونگ
+...او ببخشید ... من ا.ت رو آوردم که یکی از ما بشه ... میدونید رئیس کجاست؟
¤اون الان تو دفترشه ولی سریع باشید میخواد بره مسافرت
+اوکی دمت گرم
_(از هر پله ای بالا میرفتیم محکم تر دست تهیونگ و میگرفتم ... اونم برای اینکه آرومم کنه دستم و ناز میکرد تا اینکه رسیدیم به دفتر)
+خوب ا.ت آروم باش دستم و کبود کردی ... سرد میری داخل سرد میایی بیرون
_ب باشه
+(نفش عمیق کشیدم و دستگیره رو دادم پایین)سلام ... ببخشید مزاحمتون میشم
(رئیس تهیونگ☆)
☆به تهیونگ خان ... شنیده بودم نامزد داری... پس یه مهمونی افتادیم
+او...چیزه ... نمیدونم چرا خجالت میکشم وقتی اینجوری میگین
_...تهیونگ
+اهوم رئیس من ا.ت رو آوردم که یکی از ما بشه
☆یعنی یه همچین خانوم جوانی میخواد مافیا بشه؟
+(وقتی گفت مافیا با ترس به ا.ت نگاه کردم...نباید اینطوری میشد...رئیس هیچ وقت این سوال و نمیرسید )
_چ چی؟ تهیونگ...مافیا چیه؟(تعجب)
+ا.ت من ... خوب...خودت میخواستی با من همکار بشی ... خوب راستش ... من عضو مافیام ... و فکر کردم اگه اینجا کار کنی خیلی خوب میشه
_(دستم و از تهیونگ جدا کردم و رفتم عقب ... در و باز کردم و دویدم بیرون)
+ا.ت...اَییشش باز خراب کردم...ببخشید رئیس...
+(از پله ها رفتم پایین و دنبال ا.ت گشتم ... ولی پیداش نکردم)
¥پرش زمانی ساعت ۱۰ شب
+(ساعت تقریبا ۱۰ شده بود و هنوز ا.ت رو پیدا نکرده بودم ... نا امید رفتم سمت کلبه ... رفتم تو کلبه و دیدم ا.ت نشسته رو مبل و به دیوار خیره شده)ا.ت ... اینجا چیکار میکنی؟
_منتظر موندم که بیایی و ازت خدافظی کنم
+چی میگی دیوونه شدی الان میدونی ساعت چنده ۱۰ شبه امشب بمون بعد ف...
_من هیچ وقت نمیخوام با یه مافیا یه جا بخوابم
_(بلند شدم و رفتم سمت در میخواستم در و باز کنم که تهیونگ دستم و گرفت)
+ا.ت ببخشید نگفتم من همیشه تنها بودم بخاطر این موضوع ولی تو ... نباید اینجوری ولم کنی
_فکر کردی من دلم برای یه نفر که معلوم نیست چند نفر و کشته میسوزه؟ولم کن میخوام برم
+(دستشو کشیدم و چسبوندمش به خودم)از دوست دختری که اینجوری حرف بزنه متنفرم
_فکر کردی من واقا دوست دخترتم؟ولم کن برم
+(لبام و گذاشتم رو لباش و مک میزدم...شیرین بود ... بالاخره سبک شدم...ازش جدا شدم)حالا که هستی...نه؟
_ت تویه...
+ا.ت ا.ت ا.ت ... امشب دوباره کنارم میخوابی ... کاری نمیکنم
_نه اگه هم اینجا بخوابم پیش تو یکی عمرا بخوابم
+نزار یه کاری کنم که پشیمون بشی
_...
+خوب سخنه دیگه ای نیست؟خوبه پس(براید استایل بغلش کردم و اونم از ترسش من و محکم گرفت)خوب چرا میترسی؟نگران نباش نمیگفتی
_خیلی دیوونه ای بزارم پایین
+تو امشب باید عین یه دوست دختر باهام رفتار کنی ... اوکی؟
لایک؟ :/
۳.۸k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.