رمان قلب سیاه 🖤

رمان قلب سیاه 🖤


Part13

#دیانا
تصمیم گرفتم برم خونه ای که خریدم اما وسایلی نداشتم که بذارم توش واسه همین رفتم چمدونم گذاشتن خونم وسایلایی که از ترکیه هم که خریدم همینطور زنگ زدم به عسل

دیانا: سلام عسلی خوبی
عسل: سلام دیا خوبی ج خبر رفتی ترکیه
دیانا: سلامتی رفتم ولی الان تهرانم
عسل: به این زودی برگشتی
دیانا: ماجرا داره بت میگم عسل کجایی
عسل :من خونه
دیانا: ببین من یه خونه خریدم ولی وسایلی ندارم که بچینم توش میخاسم برم خرید باهام میای؟
عسل :ار چرا که ن
دیانا: خب میبینمت
عسل: بای

آدرس بهش دادم که بیاد
بعد از 20 مین رسید
سلام کردیم هم بغلم کردیم
عسل: خب چی میخای بخری
دیانا: همه چی اشپزخونه خوراکی لوازم خانگی سرویس خاب....
عسل: اوک اول جی برمی بگیریم
دیانا: سرویس خاب
عسل: اوک
2 ساعت بعد
سرویس خاب کلی لباس کفش کیف وسایل دیزاین اتاق خریدم
دیانا: عسل بیا بریم وسایل آشپز خونه بگیریم
عسل اوک (بچه ها یانا سرویس خاب رو وانت برد خونه بعد دیانا زنگ زد ممد که با وسایل بره خونه)

گاز یخچال لباس شویی ماشین ظرف شویی بشقاب چنگال چاپستیک چاقو کاسه قوری سرویس قابلمه  نودل کره ای  دوکبوکی برنج روفت میگو مرغ گوشت لبنیات عدس لوبیا و.... وسایل آشپز خونه خریدیم

دیگ داشت شب میشد
دیانا: عسل بیا مبل و فرش هم بگیریم بریم خونه ادامش فردا خودم میام میگیرم با ارسلان
عسل: اوک
مبل و فرش هم گرفتیم بردیم خونه شب بود...
لایک 22
کامنت 14

بجه ها اصن حمایت نمیکنین توقع پارت هم دارین حمایت کنین پلیز
دوست دارین اردیا بهم برسن یا نرسن؟