عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 3☆
همراه تهیونگ رفتم و رسیدم اتاقی که تقریبا نزدیک به اتاق تیسا بود و رفتیم داخلش اتاق خیلی بزرگی با تم طوسی بود
تهیونگ: خب امیدوارم از اتاق خوشتون بیاد همه ی امکانات داخل اتاقتون موجوده
سومی: خیلی ممنونم
تهیونگ: فقط اینارو باید بهتون بگم که تو این خونه ساعت ۸ صبح صبحونه سرو میشه ساعت ۱ ناهار و ساعت ۷ شام لطفا راس ساعت پایی باشین
سومی: چشم
تهیونگ: یکم استراحت کنید بعد برید پیش تیسا اگر اذیتتون کرد منو صدا کنید اتاق من طبقه بالا در مشکیه
سومی: حتما خیلی ممنونم آقای کیم
تهیونگ از اتاق خارج شد و رفت سمت اتاق خودش
(تهیونگ)
نمیدونم چرا از این پرستار خوشم اومده حس میکنم دختر خیلی خوبیه فقط امیدوارم تیسا اذیتش نکنه
(سومی)
لباسامو با یه هودی مشکی و شلوار مشکی ساده ای عوض کردم و داخل اتاقم مشغول مرتب کردن وسایلم بودم که صدای در اومد
سومی: بفرمایین
یکدفعه تیسا اومد تو
تیسا: هلووو بیا بریم باهام بازی کن حوصلم سر رفته بدو
سومی: چشم خانم کوچولو
تیسا: خانم کوچولو اومم خوبه خوشم اومد بدو بیا خانم بزرگ
از حرکات و حرفای این کوچولو خیلی خوشم اومده بود مثل بچگی خودم زبون درازه پاشدم دنبالش رفتم تو اتاقش و مشغول بازی کردن باهاش شدم تا اینکه ساعت ۱ شد و باید میرفتیم برای ناهار
سومی: خب دیگه بزن بریم ناهار بخوریم
تیسا: اکی بزن بریم
خداروشکر رابطه خوبی باهاش برقرار کردم ، رفتیم پایین سر میز نشستیم تهیونگ زود تر از ما اونجا بود و با لبخند به دخترش نگاه میکرد
تهیونگ: خب میبینم خانم خانما خیلی خوشحالن
تیسا: وووییی بابایی سومی خیلییی خوبه دقیقا پرستاریه که میخواستم
تهیونگ: خب پس بالاخره با یکی کنار اومدی تو
تیسا: اوهوم
تهیونگ: ممنونم خانم مین
سومی: خواهش میکنم فقط میشه یه درخواستی بکنم؟
تهیونگ: بفرمایین
سومی: لطفا من رو با فامیلی صدا نکنید اگر میشه اخه احساس بدی بهم دست میده
تهیونگ: آه حتما اگر اینطور راحتین
سومی: ممنونم
اونطوری که میگفتن خشک و بد اخلاق نیست اصلا چطور میتونن اون حرفارو پشت همچین مرد عالی بزنن ، همگی غذامونو خوردیم و از پشت میز پاشدیم و من تیسارو بردم و دندون هاشو مسواک زدمو خوابوندمش و خودمم رفتم تو اتاقم و به ادامه کارام رسیدم و بعدش خوابیدم
کپی ممنوع ❌
تهیونگ: خب امیدوارم از اتاق خوشتون بیاد همه ی امکانات داخل اتاقتون موجوده
سومی: خیلی ممنونم
تهیونگ: فقط اینارو باید بهتون بگم که تو این خونه ساعت ۸ صبح صبحونه سرو میشه ساعت ۱ ناهار و ساعت ۷ شام لطفا راس ساعت پایی باشین
سومی: چشم
تهیونگ: یکم استراحت کنید بعد برید پیش تیسا اگر اذیتتون کرد منو صدا کنید اتاق من طبقه بالا در مشکیه
سومی: حتما خیلی ممنونم آقای کیم
تهیونگ از اتاق خارج شد و رفت سمت اتاق خودش
(تهیونگ)
نمیدونم چرا از این پرستار خوشم اومده حس میکنم دختر خیلی خوبیه فقط امیدوارم تیسا اذیتش نکنه
(سومی)
لباسامو با یه هودی مشکی و شلوار مشکی ساده ای عوض کردم و داخل اتاقم مشغول مرتب کردن وسایلم بودم که صدای در اومد
سومی: بفرمایین
یکدفعه تیسا اومد تو
تیسا: هلووو بیا بریم باهام بازی کن حوصلم سر رفته بدو
سومی: چشم خانم کوچولو
تیسا: خانم کوچولو اومم خوبه خوشم اومد بدو بیا خانم بزرگ
از حرکات و حرفای این کوچولو خیلی خوشم اومده بود مثل بچگی خودم زبون درازه پاشدم دنبالش رفتم تو اتاقش و مشغول بازی کردن باهاش شدم تا اینکه ساعت ۱ شد و باید میرفتیم برای ناهار
سومی: خب دیگه بزن بریم ناهار بخوریم
تیسا: اکی بزن بریم
خداروشکر رابطه خوبی باهاش برقرار کردم ، رفتیم پایین سر میز نشستیم تهیونگ زود تر از ما اونجا بود و با لبخند به دخترش نگاه میکرد
تهیونگ: خب میبینم خانم خانما خیلی خوشحالن
تیسا: وووییی بابایی سومی خیلییی خوبه دقیقا پرستاریه که میخواستم
تهیونگ: خب پس بالاخره با یکی کنار اومدی تو
تیسا: اوهوم
تهیونگ: ممنونم خانم مین
سومی: خواهش میکنم فقط میشه یه درخواستی بکنم؟
تهیونگ: بفرمایین
سومی: لطفا من رو با فامیلی صدا نکنید اگر میشه اخه احساس بدی بهم دست میده
تهیونگ: آه حتما اگر اینطور راحتین
سومی: ممنونم
اونطوری که میگفتن خشک و بد اخلاق نیست اصلا چطور میتونن اون حرفارو پشت همچین مرد عالی بزنن ، همگی غذامونو خوردیم و از پشت میز پاشدیم و من تیسارو بردم و دندون هاشو مسواک زدمو خوابوندمش و خودمم رفتم تو اتاقم و به ادامه کارام رسیدم و بعدش خوابیدم
کپی ممنوع ❌
۵۲.۶k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.