پارت۹ فصل دوم
پارت۹ فصل دوم
ات: خب الان ۴ تا اتاق داریم و توی هر اتاق یه تخت دونفره هست پس
لوکا میره با بکهیون
یجی و تهسونگ این اتاق
بورام هم با عمه
منو کوک هم باهم
خب شب همگی خوش
همه : شب خوش
ویو بورام
همه خواب بودن دلم برای لوکا تنگ شده بود برای اینکه بابام شک نکنه امروز زیاد سمت هم نرفتیم پس تصمیم گرفتم پیام بدم بیاد حیاط گوشیمو برداشتم و بهش پیام دادم
بورام: لوکا عشقم بیداری؟
لوکا: نه عشقم داشتم به تو فکر میکردم
بورام: حالا که بیداری بیا حیاط همو ببینیم دلم برات تنگیده
لوکا: باشه عشقم اومدم
بورام رفت منتظر بود که لوکا اومد سریع پرید بغلش
بورام: اوفف دلم تنگ شده بود
لوکا : کوچولوم
ویو داخل اتاق کوک و ات
خب دوستان این دوتا خلوچل نخوابیدن البته ات میخواست اما یه بنده خدایی نمیزاشت
ات: کوک عشقم تو خواب نداری دو ساعت هی داری بوسم میکنی صورتمو به فنا دادی
کوک: خودت قول دادی بعدشم این تلافی اینه که شیرموزمو دادی لوکا
ات: پوفف کوک ؟
کوک: جونم؟
ات: تشنمه آب میاری برام؟
کوک: باشه عزیزم
کوک رفت پایین توی آشپز خونه برای ات آب بیاره که دید چراغ حیاط روشنه
کوک: ای بابا چرا چراغ حیاط روشنه بزار برم خاموشش کنم(دوستان توجه داشته باشید که کوک الان دمپایی پاشه خب بریم ادامش🤣)
کوک رفت خاموش که صحنه ای رو دید که نباید میدید بله بورام و لوکا داشتن باهم کی..س میرفتن
کوک: ای پدرسگای سگ پدر میدونستم بین شما دوتا توله یه چیزی هست (که کوک قصه ما دمپایی های خوشگلو هندسامشو در اورد پرت کرد سمت دختر گلش و خواهر زاده گوهش )
بورام: بابا وایسا توضیح میدم
کوک: بایدم بدی سگ پدر به قول ات الهی در به در بشی
لوکا: دایی من بورامو دوست دارم
کوک: مگه دختر قطعی بود پسره ی الدنگ اومدی با دختر من اصن شما دوتا جوجه چیزی از عشق میفهمید
ات: وایی اینجا چه خبره
یجی: پوفف شماها اینجا چیکار میکنید آخه
کوک: بیاید بیاید ببینید این دوتا بی پدر عوضی چیکار کردن
ات: مگه چیکار کردن ای وای نکنه جهیزیه هامو شکستید پدر سگا
کوک: ات جدی الان به فکر جهیزیه هاتی؟
یجی: پس چیه ؟
کوک: دختر دیوونه من داشته با پسر الدنگ تو کی..س میرفته
ات: اِ کوک بالاخره فهمیدی؟ خوبه؟
کوک: یعنی چی؟ تو میدونستی؟
ات: آره هم من هم یجی
کوک: شما دوتا گیس بریده میدونستید به من نگفتید؟
بکهیون: پوفف شماها اینجایید چرا نمیخوابید آخه
کوک: در حال مچ گرفتن خواهرتم
بکهیون: با کدوم الدنگی؟
کوک: پسر عمه عزیزت
بکهیون: (خنده)
کوک: درد
کوک: من سعی میکنم امشبو فراموش کنم و اینکه میزارم باهم باشید اما تا روز ازدواجتون از این کارایی که الان کردین خبری نیست
لوکا: خب دایی کی ازدواج کنیم؟
کوک: هروقت که من عشقم بکشه
بورام:...
بچه ها حمایت کنید
ات: خب الان ۴ تا اتاق داریم و توی هر اتاق یه تخت دونفره هست پس
لوکا میره با بکهیون
یجی و تهسونگ این اتاق
بورام هم با عمه
منو کوک هم باهم
خب شب همگی خوش
همه : شب خوش
ویو بورام
همه خواب بودن دلم برای لوکا تنگ شده بود برای اینکه بابام شک نکنه امروز زیاد سمت هم نرفتیم پس تصمیم گرفتم پیام بدم بیاد حیاط گوشیمو برداشتم و بهش پیام دادم
بورام: لوکا عشقم بیداری؟
لوکا: نه عشقم داشتم به تو فکر میکردم
بورام: حالا که بیداری بیا حیاط همو ببینیم دلم برات تنگیده
لوکا: باشه عشقم اومدم
بورام رفت منتظر بود که لوکا اومد سریع پرید بغلش
بورام: اوفف دلم تنگ شده بود
لوکا : کوچولوم
ویو داخل اتاق کوک و ات
خب دوستان این دوتا خلوچل نخوابیدن البته ات میخواست اما یه بنده خدایی نمیزاشت
ات: کوک عشقم تو خواب نداری دو ساعت هی داری بوسم میکنی صورتمو به فنا دادی
کوک: خودت قول دادی بعدشم این تلافی اینه که شیرموزمو دادی لوکا
ات: پوفف کوک ؟
کوک: جونم؟
ات: تشنمه آب میاری برام؟
کوک: باشه عزیزم
کوک رفت پایین توی آشپز خونه برای ات آب بیاره که دید چراغ حیاط روشنه
کوک: ای بابا چرا چراغ حیاط روشنه بزار برم خاموشش کنم(دوستان توجه داشته باشید که کوک الان دمپایی پاشه خب بریم ادامش🤣)
کوک رفت خاموش که صحنه ای رو دید که نباید میدید بله بورام و لوکا داشتن باهم کی..س میرفتن
کوک: ای پدرسگای سگ پدر میدونستم بین شما دوتا توله یه چیزی هست (که کوک قصه ما دمپایی های خوشگلو هندسامشو در اورد پرت کرد سمت دختر گلش و خواهر زاده گوهش )
بورام: بابا وایسا توضیح میدم
کوک: بایدم بدی سگ پدر به قول ات الهی در به در بشی
لوکا: دایی من بورامو دوست دارم
کوک: مگه دختر قطعی بود پسره ی الدنگ اومدی با دختر من اصن شما دوتا جوجه چیزی از عشق میفهمید
ات: وایی اینجا چه خبره
یجی: پوفف شماها اینجا چیکار میکنید آخه
کوک: بیاید بیاید ببینید این دوتا بی پدر عوضی چیکار کردن
ات: مگه چیکار کردن ای وای نکنه جهیزیه هامو شکستید پدر سگا
کوک: ات جدی الان به فکر جهیزیه هاتی؟
یجی: پس چیه ؟
کوک: دختر دیوونه من داشته با پسر الدنگ تو کی..س میرفته
ات: اِ کوک بالاخره فهمیدی؟ خوبه؟
کوک: یعنی چی؟ تو میدونستی؟
ات: آره هم من هم یجی
کوک: شما دوتا گیس بریده میدونستید به من نگفتید؟
بکهیون: پوفف شماها اینجایید چرا نمیخوابید آخه
کوک: در حال مچ گرفتن خواهرتم
بکهیون: با کدوم الدنگی؟
کوک: پسر عمه عزیزت
بکهیون: (خنده)
کوک: درد
کوک: من سعی میکنم امشبو فراموش کنم و اینکه میزارم باهم باشید اما تا روز ازدواجتون از این کارایی که الان کردین خبری نیست
لوکا: خب دایی کی ازدواج کنیم؟
کوک: هروقت که من عشقم بکشه
بورام:...
بچه ها حمایت کنید
۷.۲k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.