اگه عاشقم بودی / lf you loved me
part; 8
بیو جنی:
رسیدیم خونه بی حوصله در رو باز کردم و رفتم داخل خونه توی این فاصله بادیگاردا همشون تظیم میکردن
-جنی صبر کن
+چیه؟
-باید حرف بزنیم
+تهیونگ من حرفی باهات ندارم
-جنی بسه.. تا کی میخای منو مقصر بدونی؟ هیچ چیز تقصیر من نبود.. من مست بودم.. اصلن از کجا معلوم خودت پا نداده باشی بهم؟
-خفه شو کیم تهیونگ.. تو هیچ چیز جز به تجاوزگرِ هول نیسی چطور جرعت میکنی اینطوری حرف بزنی؟
تهیونگ سیلی محکمی توی گوش جنی زد جنی واسه ی چند دقیقه صدای سوت بلندی توی گوشش احساس کرد
-بار اخرت باشه اینطوری با من حرف میزنی
جنی با چشمای اشکی توی مردمک چشمای تهیونگ خیره شد پسرک واسه اولین بار احساس کرد دلش ریخت و از کارش پشیمون بود.. جنی بدون هیچ حرف اضافه ای رفت داخل خونه.. وارد اتاق شد و در رو قفل کرد
از اینک تقریبا جلوی تهیونگ گریه کرده بود حسابی پشیمون بود چون احساس میکرد خودشو ضعیف جلوه داده
تهیونگ:
توی اشبزخونه رژه میرفت و سردرگم بود
اون چه احساسی بود که تهیونگ داشت؟ این همون تهیونگه؟ کیم تهیونگی که دلش واسه هیشکی نمیسوخت؟
(صدای زنگ تلفون جنی اومد)
جنی از اتاقش اومد پایین و گوشیشو برداشت
+الو؟
+خودم هستم
+بله
+چیی؟
+قاچاق؟
+بله متوجه شدم
و تلفون رو قط کرد... رو به روی تهیونگ وایساد
+تو.. تو تو کارخونه ی قاچاق تفنگ کار میکنی؟
تهیونگ سردرگم شده بود.. جنی چطوری فهمید؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پایان پارت 8
شرط پارت 9:
10 لایک
9کامنت
بیو جنی:
رسیدیم خونه بی حوصله در رو باز کردم و رفتم داخل خونه توی این فاصله بادیگاردا همشون تظیم میکردن
-جنی صبر کن
+چیه؟
-باید حرف بزنیم
+تهیونگ من حرفی باهات ندارم
-جنی بسه.. تا کی میخای منو مقصر بدونی؟ هیچ چیز تقصیر من نبود.. من مست بودم.. اصلن از کجا معلوم خودت پا نداده باشی بهم؟
-خفه شو کیم تهیونگ.. تو هیچ چیز جز به تجاوزگرِ هول نیسی چطور جرعت میکنی اینطوری حرف بزنی؟
تهیونگ سیلی محکمی توی گوش جنی زد جنی واسه ی چند دقیقه صدای سوت بلندی توی گوشش احساس کرد
-بار اخرت باشه اینطوری با من حرف میزنی
جنی با چشمای اشکی توی مردمک چشمای تهیونگ خیره شد پسرک واسه اولین بار احساس کرد دلش ریخت و از کارش پشیمون بود.. جنی بدون هیچ حرف اضافه ای رفت داخل خونه.. وارد اتاق شد و در رو قفل کرد
از اینک تقریبا جلوی تهیونگ گریه کرده بود حسابی پشیمون بود چون احساس میکرد خودشو ضعیف جلوه داده
تهیونگ:
توی اشبزخونه رژه میرفت و سردرگم بود
اون چه احساسی بود که تهیونگ داشت؟ این همون تهیونگه؟ کیم تهیونگی که دلش واسه هیشکی نمیسوخت؟
(صدای زنگ تلفون جنی اومد)
جنی از اتاقش اومد پایین و گوشیشو برداشت
+الو؟
+خودم هستم
+بله
+چیی؟
+قاچاق؟
+بله متوجه شدم
و تلفون رو قط کرد... رو به روی تهیونگ وایساد
+تو.. تو تو کارخونه ی قاچاق تفنگ کار میکنی؟
تهیونگ سردرگم شده بود.. جنی چطوری فهمید؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پایان پارت 8
شرط پارت 9:
10 لایک
9کامنت
۳.۴k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.