life again پارت هشتم
#life_again
Part eight
جونگکوک: ولی من هنوز عصبی ام...
یونگی: کوک دو دقیقه زبون به دهن بگیر تا من به دوست پسرت زنگ بزنم لعنتی خب؟
جونگکوک: آیششش
- های مامان
+ پیش مینی ای؟
- اره مامان
+ کیک اومد؟!
- اره جونگکوک هم خوبه.
+ بردیش توی اتاق خودتون ؟؟
- اره اومدیم نیویورک...
+ فقط الان ببرش توی اتاق ما و سرشو گرم کن خب؟! منو کوک تا پنج دقیقه دیگه اونجاییم
- وای خیلی خوب میشه اگه بخواید بیاید کره فقط زود بیاید
+ نگران نباش دیر نمیکنیم...به علاوه هدیه ها هم آماده آن.
- خوبه خدافظ مامانیی
جونگکوک: چرا هی مامان مامان میکرد؟
یونگی: پیش جیمین بود
جونگکوک: اههه خسته ام
یونگی: الان رسیدیم خونه از در پشتی میریم خب؟ بعدم میریم توی اتاق شما تو لباستو عوض کن و منم لباسامو گذاشتم اونجا بعدم که میریم پایین رو تزئین کنیم اوکی؟
جونگکوک: به خدا اوکی هیونگ فهمیدم
یونگی: به جون تهیونگ قسم به کار اشتباه کنی دیگه نمیتونی جایی رو ببینی..
جونگکوک: چشمانمممم
.................
جیمین: حوصلمممممم
تهیونگ: نظرت راجب یاد آروی خاطرات چیه ؟!
جیمین: از کی؟!
تهیونگ: تولد خاله یوری
جیمین: شعتتت یادآوری نکنننن
..فلش بک..
جونگکوک با ذوق دوید سمت تهیونگ و گفت: آماده ای هیونگ؟!؟؟
تهیونگ: خاله یوری به شدت معذرت میخوام ولی اره آماده ام.
جونگکوک بعد از تایید از طرف تهیونگ رفت سمت یونگی هیونگش.
جونگکوک: هیونگ اماده؟!
یونگی: هعی خداااا....مامان من واقعا معذرت میخوام...احساس میکنم مامانم با دیدن این اتفاقات سکته میکنه
تهیونگ: هیونگ تا تو باشی به حرف جونگکوک گوش ندی
یونگی: شماها منو مجبور کردیدددددد
جونگکوک انگشت دستشو روی ایرپادش گذاشت و گفت: هیونگ تو در چه وضعیتی هستی؟
صدای جیمین که داشت با داد حرف میزد اومد: لعنتی من مطمئنم خاله یوری یه سکته که هیچی پنج تا سکته رو باهم میکنهههه
جونگکوک: این یعنی آماده ای
صدای کلید انداخته شده توی در برای بازکردنش اومد و همه سریع قایم شدن...
در خونه که باز شد...
یوری: سلامممممم...من اومدمممممم....عه کسی خونه____ عَههههههههههه
با دیدن صحنه افتادن جیمین از طبقه بالا غش کرد و افتاد زمین ولی قبل افتادنش یونگی مادرشو توی آغوشش گرفت.
یونگی: گفتم مامانم حالش بد میشه گفتممممم. جیمین برو آب سرد بیاررر... مامان خواهش میکنم چشماتو باز کن ....
Part eight
جونگکوک: ولی من هنوز عصبی ام...
یونگی: کوک دو دقیقه زبون به دهن بگیر تا من به دوست پسرت زنگ بزنم لعنتی خب؟
جونگکوک: آیششش
- های مامان
+ پیش مینی ای؟
- اره مامان
+ کیک اومد؟!
- اره جونگکوک هم خوبه.
+ بردیش توی اتاق خودتون ؟؟
- اره اومدیم نیویورک...
+ فقط الان ببرش توی اتاق ما و سرشو گرم کن خب؟! منو کوک تا پنج دقیقه دیگه اونجاییم
- وای خیلی خوب میشه اگه بخواید بیاید کره فقط زود بیاید
+ نگران نباش دیر نمیکنیم...به علاوه هدیه ها هم آماده آن.
- خوبه خدافظ مامانیی
جونگکوک: چرا هی مامان مامان میکرد؟
یونگی: پیش جیمین بود
جونگکوک: اههه خسته ام
یونگی: الان رسیدیم خونه از در پشتی میریم خب؟ بعدم میریم توی اتاق شما تو لباستو عوض کن و منم لباسامو گذاشتم اونجا بعدم که میریم پایین رو تزئین کنیم اوکی؟
جونگکوک: به خدا اوکی هیونگ فهمیدم
یونگی: به جون تهیونگ قسم به کار اشتباه کنی دیگه نمیتونی جایی رو ببینی..
جونگکوک: چشمانمممم
.................
جیمین: حوصلمممممم
تهیونگ: نظرت راجب یاد آروی خاطرات چیه ؟!
جیمین: از کی؟!
تهیونگ: تولد خاله یوری
جیمین: شعتتت یادآوری نکنننن
..فلش بک..
جونگکوک با ذوق دوید سمت تهیونگ و گفت: آماده ای هیونگ؟!؟؟
تهیونگ: خاله یوری به شدت معذرت میخوام ولی اره آماده ام.
جونگکوک بعد از تایید از طرف تهیونگ رفت سمت یونگی هیونگش.
جونگکوک: هیونگ اماده؟!
یونگی: هعی خداااا....مامان من واقعا معذرت میخوام...احساس میکنم مامانم با دیدن این اتفاقات سکته میکنه
تهیونگ: هیونگ تا تو باشی به حرف جونگکوک گوش ندی
یونگی: شماها منو مجبور کردیدددددد
جونگکوک انگشت دستشو روی ایرپادش گذاشت و گفت: هیونگ تو در چه وضعیتی هستی؟
صدای جیمین که داشت با داد حرف میزد اومد: لعنتی من مطمئنم خاله یوری یه سکته که هیچی پنج تا سکته رو باهم میکنهههه
جونگکوک: این یعنی آماده ای
صدای کلید انداخته شده توی در برای بازکردنش اومد و همه سریع قایم شدن...
در خونه که باز شد...
یوری: سلامممممم...من اومدمممممم....عه کسی خونه____ عَههههههههههه
با دیدن صحنه افتادن جیمین از طبقه بالا غش کرد و افتاد زمین ولی قبل افتادنش یونگی مادرشو توی آغوشش گرفت.
یونگی: گفتم مامانم حالش بد میشه گفتممممم. جیمین برو آب سرد بیاررر... مامان خواهش میکنم چشماتو باز کن ....
۳.۲k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.