پارت ۱۲ (عشق در نگاه اول ؟)
سون اوه : من سون اوه هستم ۲۴ ساله خوشبختم
میسو : من خیلی گشنمه
سون اوه : بیا پایین صبحونه بخوریم
وای چه قیافه خوشگلی داره
پرش زمانی به ساعت ۱۱ کنار بانک
ا/ت : سلام چطوری آقای خوشتیپ
جیمین : سلام زشته
ا/ت : 🥺
جیمین : شوخی کردم بابا
ا/ت : حیححح میدونستم
از زبان راوی :
جیمین و ا/ت نزدیک خونه بودند
که یهو جیمین گفت
جیمین : من جلوی در وایمیستم به میسو بگو بیاد پایین
ا/ت : باشه
در همین حین برقا رفت ماشین ا/ت تقریبا ۲۵ کیلومتری از اونجا فاصله داشت
ا/ت : هه چه جالب برقا رفت
جیمین : چه جالب ولی میسو فوبیا تاریکی
داره
ا/ت : نگران نباش داداشم سون اوه پیششه
جیمین : چند دقت دیگه میرسیم
ا/ت : تقریباً ۴۵ دقه دیگه چون برقا رفته منم مجبورم آرومتر رانندگی کنم
جیمین : ا/ت میشه دستتو بگیرم هر وقت استرس دارم دست میسو رو میگیرم
ا/ت : معلومه که میشه
توی اون هوای سرد دستای جیمین بود که بهش گرما داد
از زبان سون اوه
وقتی برقا رفت یهو میسو جیغ کشید به طرفم دوید و منو بغل کرد منم با تعجب گفتم
سون : مگه چی شده براق رفته دیگه
میسو : من فوبیا تاریکی دارم میشه منو ول نکنی
سون اوه : باشه نترس من پیشتم
بعد دستم رو روی سرش کشیدم
بعد از خواهرم دومین دختریه که بغلش میکنم ولی بغلش بهم حس آرامش میده قلبم تند تر از قبل می زنه نکنه عاشقش شدم ؟؟
میسو : سون اوه چرا اینقدر آرامش بخشی
سون اوه : اوممم نمیدونم چرا فوبیا داری ؟
میسو : خودمم خبر ندارم ولی بشدت ازش میترسم تازه ممکنه بدترم بشم 😔
سون اوه : نگران نباش اگه امیدوار باشی حتما درمان میشی من مطمئنم ❤️
از زبان میسو :
حرفهای این پسر خیلی برام آرام بخش بخش بود محکمتر بغلش کردم
و گفتم
میسو : حرفات برام آرام بخش بود
سون اوه : عه مثل اینکه برقا اومد
میسو : اره
از زبان سون اوه
یکم ناراحت شدم چون برقا اومد میخواستم بازم بغلش کنم ولی الان وقتش نبود
میسو : مرسی که گذاشتی بغلت کنم
از زبان جیمین
جیمین : عه برقا اومد
ا/ت : راست میگی خوب شد حالا میتونم تند تر برم بعد چند دقت رسیدیم خونه
ا/ت : جیمین میشه بیشتر بمونی
جیمین : نه دیگه خیلی موندیم مرسی ازتون
ا/ت : هی باشه ولی دوباره پیشمون بیاین
جیمین : شما هم همینطور
از زبان ا/ت
وقتی وارد خونه شدم یهو دیدم که .....
میسو : من خیلی گشنمه
سون اوه : بیا پایین صبحونه بخوریم
وای چه قیافه خوشگلی داره
پرش زمانی به ساعت ۱۱ کنار بانک
ا/ت : سلام چطوری آقای خوشتیپ
جیمین : سلام زشته
ا/ت : 🥺
جیمین : شوخی کردم بابا
ا/ت : حیححح میدونستم
از زبان راوی :
جیمین و ا/ت نزدیک خونه بودند
که یهو جیمین گفت
جیمین : من جلوی در وایمیستم به میسو بگو بیاد پایین
ا/ت : باشه
در همین حین برقا رفت ماشین ا/ت تقریبا ۲۵ کیلومتری از اونجا فاصله داشت
ا/ت : هه چه جالب برقا رفت
جیمین : چه جالب ولی میسو فوبیا تاریکی
داره
ا/ت : نگران نباش داداشم سون اوه پیششه
جیمین : چند دقت دیگه میرسیم
ا/ت : تقریباً ۴۵ دقه دیگه چون برقا رفته منم مجبورم آرومتر رانندگی کنم
جیمین : ا/ت میشه دستتو بگیرم هر وقت استرس دارم دست میسو رو میگیرم
ا/ت : معلومه که میشه
توی اون هوای سرد دستای جیمین بود که بهش گرما داد
از زبان سون اوه
وقتی برقا رفت یهو میسو جیغ کشید به طرفم دوید و منو بغل کرد منم با تعجب گفتم
سون : مگه چی شده براق رفته دیگه
میسو : من فوبیا تاریکی دارم میشه منو ول نکنی
سون اوه : باشه نترس من پیشتم
بعد دستم رو روی سرش کشیدم
بعد از خواهرم دومین دختریه که بغلش میکنم ولی بغلش بهم حس آرامش میده قلبم تند تر از قبل می زنه نکنه عاشقش شدم ؟؟
میسو : سون اوه چرا اینقدر آرامش بخشی
سون اوه : اوممم نمیدونم چرا فوبیا داری ؟
میسو : خودمم خبر ندارم ولی بشدت ازش میترسم تازه ممکنه بدترم بشم 😔
سون اوه : نگران نباش اگه امیدوار باشی حتما درمان میشی من مطمئنم ❤️
از زبان میسو :
حرفهای این پسر خیلی برام آرام بخش بخش بود محکمتر بغلش کردم
و گفتم
میسو : حرفات برام آرام بخش بود
سون اوه : عه مثل اینکه برقا اومد
میسو : اره
از زبان سون اوه
یکم ناراحت شدم چون برقا اومد میخواستم بازم بغلش کنم ولی الان وقتش نبود
میسو : مرسی که گذاشتی بغلت کنم
از زبان جیمین
جیمین : عه برقا اومد
ا/ت : راست میگی خوب شد حالا میتونم تند تر برم بعد چند دقت رسیدیم خونه
ا/ت : جیمین میشه بیشتر بمونی
جیمین : نه دیگه خیلی موندیم مرسی ازتون
ا/ت : هی باشه ولی دوباره پیشمون بیاین
جیمین : شما هم همینطور
از زبان ا/ت
وقتی وارد خونه شدم یهو دیدم که .....
۹.۲k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.