فیکشن سرقت

p3
ـــــجئون ویوــــ
یه ماموریت دیگه....یه جشن دیگه.... یه برد دیگه
خستم خیلی خستم رفتم سمت اتاقم....
کتم رو انداختم رو تخت و به سمت حمام حرکت کردم

30مین بعد
حوله رو دور کمرم پیچیده بودم رفتم سمت میز تا گوشیم رو رو بردارم ولی....
عکسشو دیدم دستمو نوازش وار روی اخرین عکسمون کشیدم...
+خیلی وقته ندیدمت...یعنی بازم شرایطش پیش میاد؟
بوسه ای روی عکس گذاشتمو رفتم سمت کلوز روم
یه تیشرت با شلوار اسلش برداشتم و خودمو رو تخت انداختم.... انقد ذهنم درگیر بود که نفهمیدم چی شد.. چشمام گرم شد و خوابم برد...

ــــساعت 8 صبح ـــــ
با نور خورشید چچشمامو باز کردم نگاهی به گوشیم انداختم ساعت8بود
ر4تم سرویس کارمو کردم و رفتم سمت کلوز روم یه شلوار جین مشکی و یه پیراهن دکمه دار مشکی پوشیدم و چندتا دکمه اولو باز گذاشتم همینطور مه داشتم خبرارو توی گوشی چک میکردم...
جیمین: بَه اقا تشریف اوردن مردیم گشنگی
+خب میخوردی چرا منتظر من موندی
جیمین: اره اخرین باری که منتظر ت نموندیم دیدیم چیشد.... جین؟!!
جین: واییییی ینی انقد ارزش ندارح که منتظر بمونید من بیام.... اصلا نمیخورم گمشد(ادای جونگکوک)

+خنده ریز*
بعد از صبحانه....

ــــــــــــــــــــــــــــــ
نظراتتونووووو بگیدددد
خوبه؟؟؟؟