تابع قوانین جمهوری اسلامی
تابع قوانین جمهوری اسلامی
خانوم بزرگ فوق العاده ترسناک و بدجنس بود و همه ی خانواده ازش حساب میبردن چون با خیلی از خانواده های مافیایی از جمله خانواده هوانگ فامیل بود هیچکس حق جنگیدن مقابلش رو نداشت اون یه پیرزن خبیص بود که همیشه ی خدا از من عیب میگرفت و تنبیهم میکرد البته با همه ی نوه هاش این رفتارو داشت ، اما من فرق میکردم نه مادرم منو میخواست نه پدرم پس از همون بچگی هم خانوم بزرگ هم پدر و مادرم و هم بقیه ی خانواده های مافیایی حق تحقیر کردن و کتک زدنم رو داشتن
@ راستی مادر عوضیتو و دخترش هم قراره بیان
+ یونجی جان مشکلی ندارن اون زن میخواد بیاد ؟
= نه دخترم... بنظرم نیازی نیست مشکلی داشته باشم چون هیچکس قرار نیست تو این خونه بهش اهمیتی بده ، مگه نه دخترم ؟
لبخندی محوی زدم
+ درسته...ولی چرا دخترش میخواد بیاد؟
@ نمیدونم ولی بخاطر همین بهت میگم سریعتر ازدواج کن برو خونه شوهرت تا اون دختره یوری اذیتت نکنه اگه اذیتت کنه کاری از دستم با وجود خانوم بزرگ برنمیاد
_مگه همسر سابقتون دختر دیگه ایم داره؟
° اره داره دختر خیلی سلیطه ایه همیشه وقتی میاد یونا رو اذیت...
+ یجی بریم
°خ..خوب باشه ما میریم خداحافظ
پرش زمانی به بعد از مدرسه:
° دختر حالا میخوای چیکار کنی ؟ بلای جونت داره میاد البته بلای جونت که نه بلاهای جونت
+ نمیدونم یجی ، نمیدونم نمیدونم باید چه گی بخورم
° واقعاً یه روزایی دلم میخواد برات گریه کنم دختر
لبخند تلخی زدم و به راهم ادامه دادم که یکدفعه ماشینی جلومون وایساد ، ماشین هیون بود تو این ماشین چه چیزایی که نگذشت ( بنظرتون تا چه حد تو این ماشین پیش رفته بودن ؟😌)
_ سوار شین
° بیا یونا
در عقب رو باز کردیم اول یجی رفت داخل که یهو اعتراض هیون بلند شد
_ مگه رانندتونم دوتاتون رفتید عقب یونا بیا جلو ببینم
ایشی گفتم و رفتم جلو و نشستم تو بین راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد و منم از پنجره به بیرون نگاه میکردم
° هیون میشه اونجا نگه داری ؟ میخوام برم پیش دوست پسرم
_ خیلی خوب باشه بفرما خداحافظ
+ خداحافظ یجی
° من رفتم
یجی رفت و هیونجین مشغول روندن ماشین شد
_ چرا بهم نگفتی خانوم بزرگ باهات مشکل داره
+ میگفتم میتونستی حلش کنی ؟
_ اون دختره ای که عشق منو اذیت میکنه رو امشب میبینم مگه نه ؟ نگران نباش قرار نیست دیگه اذیتت کنه...
خانوم بزرگ فوق العاده ترسناک و بدجنس بود و همه ی خانواده ازش حساب میبردن چون با خیلی از خانواده های مافیایی از جمله خانواده هوانگ فامیل بود هیچکس حق جنگیدن مقابلش رو نداشت اون یه پیرزن خبیص بود که همیشه ی خدا از من عیب میگرفت و تنبیهم میکرد البته با همه ی نوه هاش این رفتارو داشت ، اما من فرق میکردم نه مادرم منو میخواست نه پدرم پس از همون بچگی هم خانوم بزرگ هم پدر و مادرم و هم بقیه ی خانواده های مافیایی حق تحقیر کردن و کتک زدنم رو داشتن
@ راستی مادر عوضیتو و دخترش هم قراره بیان
+ یونجی جان مشکلی ندارن اون زن میخواد بیاد ؟
= نه دخترم... بنظرم نیازی نیست مشکلی داشته باشم چون هیچکس قرار نیست تو این خونه بهش اهمیتی بده ، مگه نه دخترم ؟
لبخندی محوی زدم
+ درسته...ولی چرا دخترش میخواد بیاد؟
@ نمیدونم ولی بخاطر همین بهت میگم سریعتر ازدواج کن برو خونه شوهرت تا اون دختره یوری اذیتت نکنه اگه اذیتت کنه کاری از دستم با وجود خانوم بزرگ برنمیاد
_مگه همسر سابقتون دختر دیگه ایم داره؟
° اره داره دختر خیلی سلیطه ایه همیشه وقتی میاد یونا رو اذیت...
+ یجی بریم
°خ..خوب باشه ما میریم خداحافظ
پرش زمانی به بعد از مدرسه:
° دختر حالا میخوای چیکار کنی ؟ بلای جونت داره میاد البته بلای جونت که نه بلاهای جونت
+ نمیدونم یجی ، نمیدونم نمیدونم باید چه گی بخورم
° واقعاً یه روزایی دلم میخواد برات گریه کنم دختر
لبخند تلخی زدم و به راهم ادامه دادم که یکدفعه ماشینی جلومون وایساد ، ماشین هیون بود تو این ماشین چه چیزایی که نگذشت ( بنظرتون تا چه حد تو این ماشین پیش رفته بودن ؟😌)
_ سوار شین
° بیا یونا
در عقب رو باز کردیم اول یجی رفت داخل که یهو اعتراض هیون بلند شد
_ مگه رانندتونم دوتاتون رفتید عقب یونا بیا جلو ببینم
ایشی گفتم و رفتم جلو و نشستم تو بین راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد و منم از پنجره به بیرون نگاه میکردم
° هیون میشه اونجا نگه داری ؟ میخوام برم پیش دوست پسرم
_ خیلی خوب باشه بفرما خداحافظ
+ خداحافظ یجی
° من رفتم
یجی رفت و هیونجین مشغول روندن ماشین شد
_ چرا بهم نگفتی خانوم بزرگ باهات مشکل داره
+ میگفتم میتونستی حلش کنی ؟
_ اون دختره ای که عشق منو اذیت میکنه رو امشب میبینم مگه نه ؟ نگران نباش قرار نیست دیگه اذیتت کنه...
۷۵۰
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.