White Rose 🤍 ¹⁵
ات ویو]
هوا خیلی سرد بود تصمیم گرفتم برم پیش
داهیون
(راوی بچه ها یه یاد آوری بکنم داهیون همون دوست ات که براش این کار رو ردیف کرده بچه ها یه چیز دیگه ببخشید داستان رو خشن کردم ولی قول میدم بعد دو پارت دیگه رمانتیک
تر باشه دوستون دارم بای)
ات: گوشیم رو برداشتم و شماره ی داهیون رو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد
داهیون: الو
ات: باصدای گریه جواب دادم) منم ات
داهیون: به چه عجب یادی از ما کردی
وایسا وایسا تو داری گریه میکنی چیزی شدی ؟
نکنه اون عوضی کاری کرده؟ اذیتت کرده؟دعوات کرده؟
اخراجت کرده ؟
ات:هویییی نفس بگیر چه خبرته
داهیون: خب بگو چی شده
ات: بیام برات تعریف میکنم میشه بیام خونت بمونم؟
داهیون: دیوونه این در همیشه به روت بازه هروقت خواستی میتونی بیای
ات: مرسی الان میام
کوک ویو] واقعا باورم نمیشه چجوری ات این کارو کرد من رو اون مجسمه خیلی حساسم برای بدست آوردنش خیلی زحمت کشیدم اگر پای اون وسط باشه ادمم هم می کشم
ات ویو] من واقعا اون کار رو نکردم واقعا که ازش
انتظار نداشتم حیوون رو
(راوی:داداش درست صحبت کن🤬)
فردا صبح:
کوک ویو]
با صدای گریه ی اچا از خواب بیدار شدم اولش فکر کردم که اشتباه میکنم دوباره گرفتم خوابیدم ولی هی صدا نزدیک ترو نزدیک تر میشد
از خواب پاشدم دویدم سمت اتاق آچا که دیدم اونا اچا رو تو بغلش گرفته و داره ناز میکنه و اچا هم هی گریه میکنه
اونا منو دید
اجوما: سلام پسرم
کوک: سلام اجوما اچا چرا گریه میکنه
اجوما بهونه کرده ات رو میخواد میگه بدون اون مهد کودک نمیرم
کوک: اچا اما اینطوری که نمیشه
اچا:من مامان ات رو میخوام (با گریه و داد)
کوک: مامان ات ولت کرد دیگه نمیاد
اچا: داری دروغ میگی اون هیچ وقت منو ول نمیکنه
کوک: باشه اول باید بری مهد کودک تا بزارم یکم بری پیش ات خوبه؟
اچا در حالی که با گریه سرشو تکون میداد و آب دماغش سرازیر شده بود: بهترین بابای دنیا هستی ...
هوا خیلی سرد بود تصمیم گرفتم برم پیش
داهیون
(راوی بچه ها یه یاد آوری بکنم داهیون همون دوست ات که براش این کار رو ردیف کرده بچه ها یه چیز دیگه ببخشید داستان رو خشن کردم ولی قول میدم بعد دو پارت دیگه رمانتیک
تر باشه دوستون دارم بای)
ات: گوشیم رو برداشتم و شماره ی داهیون رو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد
داهیون: الو
ات: باصدای گریه جواب دادم) منم ات
داهیون: به چه عجب یادی از ما کردی
وایسا وایسا تو داری گریه میکنی چیزی شدی ؟
نکنه اون عوضی کاری کرده؟ اذیتت کرده؟دعوات کرده؟
اخراجت کرده ؟
ات:هویییی نفس بگیر چه خبرته
داهیون: خب بگو چی شده
ات: بیام برات تعریف میکنم میشه بیام خونت بمونم؟
داهیون: دیوونه این در همیشه به روت بازه هروقت خواستی میتونی بیای
ات: مرسی الان میام
کوک ویو] واقعا باورم نمیشه چجوری ات این کارو کرد من رو اون مجسمه خیلی حساسم برای بدست آوردنش خیلی زحمت کشیدم اگر پای اون وسط باشه ادمم هم می کشم
ات ویو] من واقعا اون کار رو نکردم واقعا که ازش
انتظار نداشتم حیوون رو
(راوی:داداش درست صحبت کن🤬)
فردا صبح:
کوک ویو]
با صدای گریه ی اچا از خواب بیدار شدم اولش فکر کردم که اشتباه میکنم دوباره گرفتم خوابیدم ولی هی صدا نزدیک ترو نزدیک تر میشد
از خواب پاشدم دویدم سمت اتاق آچا که دیدم اونا اچا رو تو بغلش گرفته و داره ناز میکنه و اچا هم هی گریه میکنه
اونا منو دید
اجوما: سلام پسرم
کوک: سلام اجوما اچا چرا گریه میکنه
اجوما بهونه کرده ات رو میخواد میگه بدون اون مهد کودک نمیرم
کوک: اچا اما اینطوری که نمیشه
اچا:من مامان ات رو میخوام (با گریه و داد)
کوک: مامان ات ولت کرد دیگه نمیاد
اچا: داری دروغ میگی اون هیچ وقت منو ول نمیکنه
کوک: باشه اول باید بری مهد کودک تا بزارم یکم بری پیش ات خوبه؟
اچا در حالی که با گریه سرشو تکون میداد و آب دماغش سرازیر شده بود: بهترین بابای دنیا هستی ...
۵۷.۱k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.