dream|
dream|
p¹³
*ویو تهیونگ*
وقتی رسیدیم خونه رفت تو اتاق یکم استراحت کنه ، نمیدونم چرا ولی حس میکنم از وقتی اومدیم عمارت احساس تنهایی داره و حوصله اش سر میره ، بخوام دوباره بفرستمش خونه میترسم دوباره اون سروکله اش پیدا بشه،گوشیم زنگ خورد سوهیون بود
تهیونگ:بگو
سوهیون:اول سلام میکنن
تهیونگ:سوهیون بگو حوصله ندارم
سوهیون:از اون شبی که ا.ت و بردین عمارت خاله اومده خونه ما امشب هم مامانبزرگ میاد خواستم بگم شماها هم بیاین
تهیونگ:باشه حالا ببینم چی میشه
سوهیون:حرف خواهر بزرگتر و گوش کن پس وقتی میگم میاین یعنی میاین خدافظ
تهیونگ:هی گفتم معلو..
وسط حرفم تلفن و قطع کرد ، همه خواهر دارن ما هم خواهر داریم،از یک طرف خوب هم میشه بریم شاید ا.ت روحیه اش عوض بشه به جونگکوک هم میگم اونم بیاد
*ویو جونگکوک*
تو شرکت بودم که تهیونگ بهم زنگ زد و گفت امشب بریم خونه خاله شون ، ا.ت و سوهیون باهم بدجوری جور بودن و هروقت پیش هم بودن خوشحال بودن و فقط مسخره بازی در میاوردن و این برای ا.ت که الان وضعیت روحی خوبی نداشت خوب بود ، کارا رو توی شرکت تموم کردم و راه افتادم سمت عمارت و تو راه برای ا.ت یکم وسیله گرفتم،وقتی رسیدم و در عمارت و باز کردم دیدم ا.ت تازه از طبقه بالا داره میاد پایین
جونگکوک:چطوری خوشگله
ا.ت:خوش اومدی ، خسته نباشی خوشتیپ
جونگکوک:والا خیلی خستم...
ا.ت:باید بیای خونه خاله گفته باشم
جونگکوک:باشه میام ، بیا این وسیله ها هم برای تو گرفتم
ا.ت:آفرین ، حالا برو زودتر آماده شو
جونگکوک:بهت رو دادم پرو شدیا به من دستور میدی؟
ا.ت:برو آماده شو*دست به کمر شد و بهش چشم غره رفت که جونگکوک دوید طبقه بالا*
بعد از چند دقیقه اومدم پایین دیدم نیستن رفتم تو حیاط که متوجه شدم تو ماشین منتظرمن ، سریع رفتم نشستم جلو پیش تهیونگ
جونگکوک:خوب بریم
تهیونگ:چقدر طول دادی والا ا.ت با اینکه که دختره زودتر آماده شد
ا.ت:راست میگه خیلی طول دادی
جونگکوک:غر نزنین راه بیوفتین ، اینهمه شما منو منتظر گذاشتین یکمم من
ا.ت:ما کجا تورو منتظر گذاشتیم؟
جونگکوک:من هنوز منتظر اعتراف شم...
ا.ت:چی؟؟
جونگکوک:هیچی ، تهیونگ راه بیوفت دیگه
تهیونگ:بهتره زودتر راه بیوفتم تا آبروم نرفت*زمزمه کرد ، ماشین رو روشن کرد و سمت خونه مادر تهیونگ رفتن*
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک
p¹³
*ویو تهیونگ*
وقتی رسیدیم خونه رفت تو اتاق یکم استراحت کنه ، نمیدونم چرا ولی حس میکنم از وقتی اومدیم عمارت احساس تنهایی داره و حوصله اش سر میره ، بخوام دوباره بفرستمش خونه میترسم دوباره اون سروکله اش پیدا بشه،گوشیم زنگ خورد سوهیون بود
تهیونگ:بگو
سوهیون:اول سلام میکنن
تهیونگ:سوهیون بگو حوصله ندارم
سوهیون:از اون شبی که ا.ت و بردین عمارت خاله اومده خونه ما امشب هم مامانبزرگ میاد خواستم بگم شماها هم بیاین
تهیونگ:باشه حالا ببینم چی میشه
سوهیون:حرف خواهر بزرگتر و گوش کن پس وقتی میگم میاین یعنی میاین خدافظ
تهیونگ:هی گفتم معلو..
وسط حرفم تلفن و قطع کرد ، همه خواهر دارن ما هم خواهر داریم،از یک طرف خوب هم میشه بریم شاید ا.ت روحیه اش عوض بشه به جونگکوک هم میگم اونم بیاد
*ویو جونگکوک*
تو شرکت بودم که تهیونگ بهم زنگ زد و گفت امشب بریم خونه خاله شون ، ا.ت و سوهیون باهم بدجوری جور بودن و هروقت پیش هم بودن خوشحال بودن و فقط مسخره بازی در میاوردن و این برای ا.ت که الان وضعیت روحی خوبی نداشت خوب بود ، کارا رو توی شرکت تموم کردم و راه افتادم سمت عمارت و تو راه برای ا.ت یکم وسیله گرفتم،وقتی رسیدم و در عمارت و باز کردم دیدم ا.ت تازه از طبقه بالا داره میاد پایین
جونگکوک:چطوری خوشگله
ا.ت:خوش اومدی ، خسته نباشی خوشتیپ
جونگکوک:والا خیلی خستم...
ا.ت:باید بیای خونه خاله گفته باشم
جونگکوک:باشه میام ، بیا این وسیله ها هم برای تو گرفتم
ا.ت:آفرین ، حالا برو زودتر آماده شو
جونگکوک:بهت رو دادم پرو شدیا به من دستور میدی؟
ا.ت:برو آماده شو*دست به کمر شد و بهش چشم غره رفت که جونگکوک دوید طبقه بالا*
بعد از چند دقیقه اومدم پایین دیدم نیستن رفتم تو حیاط که متوجه شدم تو ماشین منتظرمن ، سریع رفتم نشستم جلو پیش تهیونگ
جونگکوک:خوب بریم
تهیونگ:چقدر طول دادی والا ا.ت با اینکه که دختره زودتر آماده شد
ا.ت:راست میگه خیلی طول دادی
جونگکوک:غر نزنین راه بیوفتین ، اینهمه شما منو منتظر گذاشتین یکمم من
ا.ت:ما کجا تورو منتظر گذاشتیم؟
جونگکوک:من هنوز منتظر اعتراف شم...
ا.ت:چی؟؟
جونگکوک:هیچی ، تهیونگ راه بیوفت دیگه
تهیونگ:بهتره زودتر راه بیوفتم تا آبروم نرفت*زمزمه کرد ، ماشین رو روشن کرد و سمت خونه مادر تهیونگ رفتن*
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک
۱۰.۹k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.