ازدواج اجباری پارت ۶۶
#ازدواج_اجباری
پارت 66
پرستار : بچه خانم پارت ات از شما هستش
تبریکمیگم بهتون ...! ( خوب شد ؟😂)
جیمین : چ...چ..چیی؟( پسرم گردن بگیر دیگه خودت حامله کردی 🥲😂)
جیمین : میتونم ببینمش ؟
پرستار : بلع
جیمین رفت تو پیش ات
ویو جیمین :
همونطور که خوابیده بود قطره های اشک از چشماش میومدن
جیمین : س...سلام
ات : س..سلام
میدونی ؟
جیمین : اهوم
ولی نمیخام وقتی بچت بدنیا امد اینجا باشی
بچت بدنیا امد گورتو گممیکنی میری
نمیخاممزاحمزندگی من و یونا بشی
یا شایدم خدمتکارت کردم
بچتو فروختم
چطوره؟
ات: حق...حق..
نه تروخدا نههه
حقققق .. منو میتونی بکشی ولی بچمو نه
حقق..تروخدا التماست میکنم
ات از تخت اومد پایین
و به پای جیمین زانو زد
ویو لینا :
تو خجالت نمیکشی ؟
زن حامله جلوت زانو زده
واقعا که خیلی پس فترتییی
لینا رفت و به جیمین یه سیلی زد
جیمین چیزی نگفت و رفت بیرون
لینا دست های ات رو گرفت
بلندش کرد
لینا : چرا اینجوریمیکنیاخه با خودتت
ات : حق...حق..من چهگناهی کردم گفت بچمو میفروشه ..
لینا : زر میزنه..فدات بشمنمیتونه این کارو کنه منهستم ...
ات : تو خیلی خوبی...مرسیی لینا
لینا : ❤️🥲
جیمین :
بیارش بیرون داره مرخص میشه ..
لینا : باشه
لینا به ات کمک کرد لباساشو بپوشهه
ات و جیمین رفتن خونه و لیناهم رفت خونش
یونا : حالا از کی حامله شدی بودی ؟😂
ات : از بابات 😂
جیمین : گمشو برو تو اتاقت ات
یونا پوزخندی زد
نیم ساعت بعد
ویو ات: رفتمپنجره اتاقمو باز کردم
دیدم داره برف میاد
از ذوقم پریدم هوا
یکیرو مبل خوابیده بود
ات : هوی..هوی..با توام..تو کی هستی ؟
هوم ؟ پاشوخررر...کره بز بیپدر داره برف میاد ؟
پاشووو ذوق دالممم...اجوما تویی ؟؟(بالهن کیوت )
جیمین : که داره برف میاد اره ؟
𝘭
پارت 66
پرستار : بچه خانم پارت ات از شما هستش
تبریکمیگم بهتون ...! ( خوب شد ؟😂)
جیمین : چ...چ..چیی؟( پسرم گردن بگیر دیگه خودت حامله کردی 🥲😂)
جیمین : میتونم ببینمش ؟
پرستار : بلع
جیمین رفت تو پیش ات
ویو جیمین :
همونطور که خوابیده بود قطره های اشک از چشماش میومدن
جیمین : س...سلام
ات : س..سلام
میدونی ؟
جیمین : اهوم
ولی نمیخام وقتی بچت بدنیا امد اینجا باشی
بچت بدنیا امد گورتو گممیکنی میری
نمیخاممزاحمزندگی من و یونا بشی
یا شایدم خدمتکارت کردم
بچتو فروختم
چطوره؟
ات: حق...حق..
نه تروخدا نههه
حقققق .. منو میتونی بکشی ولی بچمو نه
حقق..تروخدا التماست میکنم
ات از تخت اومد پایین
و به پای جیمین زانو زد
ویو لینا :
تو خجالت نمیکشی ؟
زن حامله جلوت زانو زده
واقعا که خیلی پس فترتییی
لینا رفت و به جیمین یه سیلی زد
جیمین چیزی نگفت و رفت بیرون
لینا دست های ات رو گرفت
بلندش کرد
لینا : چرا اینجوریمیکنیاخه با خودتت
ات : حق...حق..من چهگناهی کردم گفت بچمو میفروشه ..
لینا : زر میزنه..فدات بشمنمیتونه این کارو کنه منهستم ...
ات : تو خیلی خوبی...مرسیی لینا
لینا : ❤️🥲
جیمین :
بیارش بیرون داره مرخص میشه ..
لینا : باشه
لینا به ات کمک کرد لباساشو بپوشهه
ات و جیمین رفتن خونه و لیناهم رفت خونش
یونا : حالا از کی حامله شدی بودی ؟😂
ات : از بابات 😂
جیمین : گمشو برو تو اتاقت ات
یونا پوزخندی زد
نیم ساعت بعد
ویو ات: رفتمپنجره اتاقمو باز کردم
دیدم داره برف میاد
از ذوقم پریدم هوا
یکیرو مبل خوابیده بود
ات : هوی..هوی..با توام..تو کی هستی ؟
هوم ؟ پاشوخررر...کره بز بیپدر داره برف میاد ؟
پاشووو ذوق دالممم...اجوما تویی ؟؟(بالهن کیوت )
جیمین : که داره برف میاد اره ؟
𝘭
۱۷.۶k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.