پارت =۹۳
تقاص دوستی
گردنمو از بس بالا نگه داشتم درد میکرد باید زمان میخریدم پس گفتم .
+از کجا بدونم اگه حقیقتو درست حدس بزنم کلک نمیزنی و به دروغ نمیگی که اشتباه گفتم .
دستشو لای موهاش بالا پایین کرد .
|نمیفهمی ، بازی طوری پیش میره که من میخوام .
+ولی اخه اینطوری که حوصله سر بر میشه ، اینکه همیشه میبری خسته کنندس .
یه قدم به سمتم برداشت و تار مویی که رو صورتم بود رو اروم کنار زد و گفت .
|فعلا که به من خیلی خوش میگذره ، هر وقت حوصلم سر رفت یه بازی دیگه میکنیم ، ما خیلی وقت داریم .
میتونستم لمس اروم انگشتاشو رو صورتم احساس کنم ، خودمو عقب کشیدم و گفتم .
+بهتره بازی رو شروع کنیم .
|خب از اسون شروع میکنم ۱_من تاحالا ادم نکشتم ۲_من پوست ۴ تا ادمو کندم ۳_تاحالا نرفتم بار .
باید درست تصمیم گرفتم ،ممکن نیست تاحالا ادم نکشته باشه ، البته به این روانی میخوره پوست ادم رو بکنه ، معلومه همیشه باره ...
|اگه قراره انقدر فکر کنی ، خیلی حوصله سر بر میشه.
سریع جواب دادم .
+۲حقیقته.
جوابمو تایید نکرد ، خوشحال شدم که درست گفتم ولی همون لحظه بود که طناب به بالا کشیده شد ، الان مجبور بودم یکم رو نوک انگشت پام وایسم تا طناب گردنمو نبره .
|واقعا فکر میکنی من پوست ادم میکنم ، دلت میاد ؟ حقیقت گزینه یک بود .
همونطور که گردنم گشیده وایساده بود و صدام وسطای حرفام میگرفت گفتم .
+عمرا اگه ادم نکشته باشی .
اروم و بازی وار انگشتاشو ازدستم بالا برد و با ارامش گفت .
|بهتره با دید بهتری به من نگاه کنی من خودم ادمی رو نکشتم ، دستور قتلشونو دادم ، و یا خودشون خودکشی کردن مثل میون .
+تو یه عوضی .
سرمو کج کردم و رو زمین تف کردم .
|نوبت توعه .
+۱_تاحالا ۲ تا از درسامو افتادم ۲_تاحالا شرط بندی نکردم(مراجعه به پارت ۱)۳_تاحالا به خودکشی فکر کردم .
واقعا نمیدونستم چی بگم پس چرت و پرت ردیف کردم .
چند ثانیه به جلو خیره شد و بعد جواب داد.
|۳حقیقته .
سرمو با تاسف پایین بردم ، با وجود اینکه درد شدیدی رو تو سطح گردنم احساس میکردم ولی دیگه خسته شده بودم .
+درسته(جدی )
|جالب بود ، کی به خودکشی فکر کردی ؟
+این بخشی از بازی نیست .
|من میخوام باشه تعریف کن .
سرمو بالا بردم و اب گلومو قورت دادم .
+اولاش که وارد اون عمارت شده بودم هیچی شبیه یه زندگی نبود ، اونجا بودن خودش یه خودکشی بود نیازی به فکر کردن بهش نبود .
با اینکه سعی میکردم فراموش کنم ولی بعضی از خاطرات باهام مونده بود .
اون نگاهی که دنبال زجر دادن و شکنجه بود انگار کلا از چهرش رفته بود .
ادامه دارد....
گردنمو از بس بالا نگه داشتم درد میکرد باید زمان میخریدم پس گفتم .
+از کجا بدونم اگه حقیقتو درست حدس بزنم کلک نمیزنی و به دروغ نمیگی که اشتباه گفتم .
دستشو لای موهاش بالا پایین کرد .
|نمیفهمی ، بازی طوری پیش میره که من میخوام .
+ولی اخه اینطوری که حوصله سر بر میشه ، اینکه همیشه میبری خسته کنندس .
یه قدم به سمتم برداشت و تار مویی که رو صورتم بود رو اروم کنار زد و گفت .
|فعلا که به من خیلی خوش میگذره ، هر وقت حوصلم سر رفت یه بازی دیگه میکنیم ، ما خیلی وقت داریم .
میتونستم لمس اروم انگشتاشو رو صورتم احساس کنم ، خودمو عقب کشیدم و گفتم .
+بهتره بازی رو شروع کنیم .
|خب از اسون شروع میکنم ۱_من تاحالا ادم نکشتم ۲_من پوست ۴ تا ادمو کندم ۳_تاحالا نرفتم بار .
باید درست تصمیم گرفتم ،ممکن نیست تاحالا ادم نکشته باشه ، البته به این روانی میخوره پوست ادم رو بکنه ، معلومه همیشه باره ...
|اگه قراره انقدر فکر کنی ، خیلی حوصله سر بر میشه.
سریع جواب دادم .
+۲حقیقته.
جوابمو تایید نکرد ، خوشحال شدم که درست گفتم ولی همون لحظه بود که طناب به بالا کشیده شد ، الان مجبور بودم یکم رو نوک انگشت پام وایسم تا طناب گردنمو نبره .
|واقعا فکر میکنی من پوست ادم میکنم ، دلت میاد ؟ حقیقت گزینه یک بود .
همونطور که گردنم گشیده وایساده بود و صدام وسطای حرفام میگرفت گفتم .
+عمرا اگه ادم نکشته باشی .
اروم و بازی وار انگشتاشو ازدستم بالا برد و با ارامش گفت .
|بهتره با دید بهتری به من نگاه کنی من خودم ادمی رو نکشتم ، دستور قتلشونو دادم ، و یا خودشون خودکشی کردن مثل میون .
+تو یه عوضی .
سرمو کج کردم و رو زمین تف کردم .
|نوبت توعه .
+۱_تاحالا ۲ تا از درسامو افتادم ۲_تاحالا شرط بندی نکردم(مراجعه به پارت ۱)۳_تاحالا به خودکشی فکر کردم .
واقعا نمیدونستم چی بگم پس چرت و پرت ردیف کردم .
چند ثانیه به جلو خیره شد و بعد جواب داد.
|۳حقیقته .
سرمو با تاسف پایین بردم ، با وجود اینکه درد شدیدی رو تو سطح گردنم احساس میکردم ولی دیگه خسته شده بودم .
+درسته(جدی )
|جالب بود ، کی به خودکشی فکر کردی ؟
+این بخشی از بازی نیست .
|من میخوام باشه تعریف کن .
سرمو بالا بردم و اب گلومو قورت دادم .
+اولاش که وارد اون عمارت شده بودم هیچی شبیه یه زندگی نبود ، اونجا بودن خودش یه خودکشی بود نیازی به فکر کردن بهش نبود .
با اینکه سعی میکردم فراموش کنم ولی بعضی از خاطرات باهام مونده بود .
اون نگاهی که دنبال زجر دادن و شکنجه بود انگار کلا از چهرش رفته بود .
ادامه دارد....
۲.۶k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.