PART ❶❷
༒•My love•༒
فردا صبح.....
نامجون ویو: دیشب نتونستم بخوابم همش به ا/ت فکر میکردم ، وقتی گریه میکرد باعث میشد که قلبم درد بگیره.
با صدای پیامک گوشیم توجهمو بهش دادم گوشیمو از روی میز کنار تختم برداشتم و دیدم که مامان ا/ت بهم پیام داده.
پیامو باز کردم.
*متن پیام*
سلام پسرم
ا/ت رفته بیرون و خونه نیست ، میتونی بیای اینجا تا باهم صحبت کنیم؟
*نامجون در جواب نوشت*
سلام
بله ، الان میام اونجا.
راوی: حاظر شد و به طرف خونه ا/ت اینا رفت. بعد مدت کوتاهی رسید به اونجا.
از ماشین پیاده شد و پیرهنشو صاف کرد و بعد کمی مکث زنگ خونه رو زد.
خیلی طول نکشید که مامان ا/ت درو باز کرد و از نامجون استقبال کرد و راهنماییش کرد داخل خونه.
م.ا/ت: خوش اومدی پسرم
نامجون: ممنون.
راوی: مامان ا/ت به نامجون گفت بشینه تا خودش بره و قهوه بیاره.
بعد ۲ دقیقه با دوتا فنجون اومد و رو مبل روبه روی نامجون نشست.
م.ا/ت: خوبی
راوی: نامجون که سرش پایین بود و با دستاش بازی میکرد سرشو آورد بالا و یه نگاهی به مامان ا/ت کرد بدون اینکه چیزی بگه.
م.ا/ت: ازت میخوام اگه حقیقتو فهمیدی دیگه نزدیک ا/ت نشی.
نامجون: آخه چرا
م.ا/ت: این قولُ بهم میدی؟
نامجون:......
م.ا/ت: نامجون پسرم
نامجون: *تکون دادن سرش به معنی اره*
م.ا/ت: ا/ت بهم گفت که یه پسری بهش گفته که دوسش داره و ازش درخواست ازدواج کرده. ا/ت اول قبول نکرد و گفتش که با توعه (منظورم از با تو ، تو رابطه بودنه) ولی اون گفت که اگه درخواست ازدواجشو رد کنه سر تو یه بلایی میاره. ا/ت برای محافظت از تو میخواد که با اون ازدواج کنه. (بغض)
نامجون: اون.....کی بود
م.ا/ت: خواهش میکنم ازم نخوا که بهت بگم.
نامجون: ازتون خواهش میکنم (گریه)
م.ا/ت: ......
نامجون: لطفا
م.ا/ت: اون....پسرعموته......جیمین
نامجون: جیمین
نامجون ویو: با شنیدن اسم جیمین قلبم وایساد. اون چرا باید این کارو با من بکنه.
ا/ت حق داشت ، جیمین یکی از خطرناک ترین مافیا های کره بود. اون میدونست که اگه زنش نمیشد قطعا به من آسیب میزد. پس بخاطر این قبول کرد.
دستمو روی قلبم گذاشتم و سینمو فشار دادم. قلبم درد میکرد.
م.ا/ت: نامجون ، پسرم خوبی؟
نامجون: *نفس،نفس زدن*
م.ا/ت: وایسا برات آب بیارم.
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
فردا صبح.....
نامجون ویو: دیشب نتونستم بخوابم همش به ا/ت فکر میکردم ، وقتی گریه میکرد باعث میشد که قلبم درد بگیره.
با صدای پیامک گوشیم توجهمو بهش دادم گوشیمو از روی میز کنار تختم برداشتم و دیدم که مامان ا/ت بهم پیام داده.
پیامو باز کردم.
*متن پیام*
سلام پسرم
ا/ت رفته بیرون و خونه نیست ، میتونی بیای اینجا تا باهم صحبت کنیم؟
*نامجون در جواب نوشت*
سلام
بله ، الان میام اونجا.
راوی: حاظر شد و به طرف خونه ا/ت اینا رفت. بعد مدت کوتاهی رسید به اونجا.
از ماشین پیاده شد و پیرهنشو صاف کرد و بعد کمی مکث زنگ خونه رو زد.
خیلی طول نکشید که مامان ا/ت درو باز کرد و از نامجون استقبال کرد و راهنماییش کرد داخل خونه.
م.ا/ت: خوش اومدی پسرم
نامجون: ممنون.
راوی: مامان ا/ت به نامجون گفت بشینه تا خودش بره و قهوه بیاره.
بعد ۲ دقیقه با دوتا فنجون اومد و رو مبل روبه روی نامجون نشست.
م.ا/ت: خوبی
راوی: نامجون که سرش پایین بود و با دستاش بازی میکرد سرشو آورد بالا و یه نگاهی به مامان ا/ت کرد بدون اینکه چیزی بگه.
م.ا/ت: ازت میخوام اگه حقیقتو فهمیدی دیگه نزدیک ا/ت نشی.
نامجون: آخه چرا
م.ا/ت: این قولُ بهم میدی؟
نامجون:......
م.ا/ت: نامجون پسرم
نامجون: *تکون دادن سرش به معنی اره*
م.ا/ت: ا/ت بهم گفت که یه پسری بهش گفته که دوسش داره و ازش درخواست ازدواج کرده. ا/ت اول قبول نکرد و گفتش که با توعه (منظورم از با تو ، تو رابطه بودنه) ولی اون گفت که اگه درخواست ازدواجشو رد کنه سر تو یه بلایی میاره. ا/ت برای محافظت از تو میخواد که با اون ازدواج کنه. (بغض)
نامجون: اون.....کی بود
م.ا/ت: خواهش میکنم ازم نخوا که بهت بگم.
نامجون: ازتون خواهش میکنم (گریه)
م.ا/ت: ......
نامجون: لطفا
م.ا/ت: اون....پسرعموته......جیمین
نامجون: جیمین
نامجون ویو: با شنیدن اسم جیمین قلبم وایساد. اون چرا باید این کارو با من بکنه.
ا/ت حق داشت ، جیمین یکی از خطرناک ترین مافیا های کره بود. اون میدونست که اگه زنش نمیشد قطعا به من آسیب میزد. پس بخاطر این قبول کرد.
دستمو روی قلبم گذاشتم و سینمو فشار دادم. قلبم درد میکرد.
م.ا/ت: نامجون ، پسرم خوبی؟
نامجون: *نفس،نفس زدن*
م.ا/ت: وایسا برات آب بیارم.
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
۲۳.۱k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.