DADY GEON
ددی جئون
۳ هقته بعد
ویو ته
امشب میرم عمارت کوک و بهم گفت یکار مهم باهام داره رفتم عمارتشون رفتم بالا همین که وارد شدم دروقفل کرد و چسبوندم به دیوار
کوک:سلام بیبی
ته:س...سلام
کوک:ترسیدی؟(خنده ریز)
ته:یلحظه اره😅
کوک:کیم
ته:بله
کوک:امشب تورو مال خودم میکنم
ته:ا..امشب؟😳
کوک:آماده ای؟بهت گفته بودم آماده باش
ته:م..من..راستش..میترسم
کوک:نترس کاری میکنم لذت ببری
ته:باشع
کوک تهیونگ رو چسبوند به دیوار و لباشو گذاشت رو لباش و بعد چند مین جدا شد و پرتش کرد رو تخت و روش خیمه زد(اصمات)
کوک:خیلی بیبی خوبی بودی(نفس نفس)
ته: ا..الان باید ددی صدات کنم؟درسته؟(نفس نفس)
کوک:بله درست اگه ددی صدام نکنی یه ددی نشونت میدم که شیطان برات گریه کنه
ته:ب..باشه اخخخ درد دارم
کوک:بیا برات ماساژ بدن
چند روز بعد
کوک:تهیونگ
ته:بله
کوک:چرا اون جک انقدر بهت نزدیک میشه؟ اصلا خوشم نمیاد(عصبی)
ته:ببخشید آخه اون رفیقمه
کوک:درسته ولی اون خیلی نیره رو مخم و باهات صمیمی شده
ته: آخه ددی...
کوک:هیس ددی ددی نکن برای من یبار دیگه ببینم انقدر تزدیکت شده و هعی باهات شوخی دسایس میکنه و تو هیجی نمیگی کاری میکنم تا یه هفته راه نری
ته:چ..چ..چیی؟
کوک: دوباره بگم؟(جدی)
ته:سرسو انداخت*
وبو تهیونگ
سرمو انداختم که با دستش چونمو گرفت و آورد بالا و یه بوسه کوتاه به لبم زد و گفت
کوک:بریم یچیز بخوریم؟
ته:اره(ذوق)
رفتن باهم یکم غذا خوردن و اینا
۳ هقته بعد
ویو ته
امشب میرم عمارت کوک و بهم گفت یکار مهم باهام داره رفتم عمارتشون رفتم بالا همین که وارد شدم دروقفل کرد و چسبوندم به دیوار
کوک:سلام بیبی
ته:س...سلام
کوک:ترسیدی؟(خنده ریز)
ته:یلحظه اره😅
کوک:کیم
ته:بله
کوک:امشب تورو مال خودم میکنم
ته:ا..امشب؟😳
کوک:آماده ای؟بهت گفته بودم آماده باش
ته:م..من..راستش..میترسم
کوک:نترس کاری میکنم لذت ببری
ته:باشع
کوک تهیونگ رو چسبوند به دیوار و لباشو گذاشت رو لباش و بعد چند مین جدا شد و پرتش کرد رو تخت و روش خیمه زد(اصمات)
کوک:خیلی بیبی خوبی بودی(نفس نفس)
ته: ا..الان باید ددی صدات کنم؟درسته؟(نفس نفس)
کوک:بله درست اگه ددی صدام نکنی یه ددی نشونت میدم که شیطان برات گریه کنه
ته:ب..باشه اخخخ درد دارم
کوک:بیا برات ماساژ بدن
چند روز بعد
کوک:تهیونگ
ته:بله
کوک:چرا اون جک انقدر بهت نزدیک میشه؟ اصلا خوشم نمیاد(عصبی)
ته:ببخشید آخه اون رفیقمه
کوک:درسته ولی اون خیلی نیره رو مخم و باهات صمیمی شده
ته: آخه ددی...
کوک:هیس ددی ددی نکن برای من یبار دیگه ببینم انقدر تزدیکت شده و هعی باهات شوخی دسایس میکنه و تو هیجی نمیگی کاری میکنم تا یه هفته راه نری
ته:چ..چ..چیی؟
کوک: دوباره بگم؟(جدی)
ته:سرسو انداخت*
وبو تهیونگ
سرمو انداختم که با دستش چونمو گرفت و آورد بالا و یه بوسه کوتاه به لبم زد و گفت
کوک:بریم یچیز بخوریم؟
ته:اره(ذوق)
رفتن باهم یکم غذا خوردن و اینا
۸.۱k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.