Part:7
Part:7
ا.ت ویو*
نصف شب از خواب پریدم چشمامو مالیدم و پاشدم زخمم داست خونریزی میکرد اهمیتی ندادم رفتم پایین تا آب بخورم که متوجه سایه ای شدم پشت پنجره که سعی داشت وارد خونه بشه ترسیدم سریع از کشوی مخفی کلت رو دراوردم رفتم بیرون آروم قدم برداشتم سمتش از پشت خواستم بهش نزدیک بشم که ناگهان چیزی به سرم خورد و بیهوش شدم
کوک ویو*
حس کردم ا.ت رو تخت نیس چشمامو باز کردم و نبود حدس زدم که شاید رفته باشه دسشویی پس چشمامو بستم تقریبا نیم ساعت گذشت که نیومد نگران شدم بلند شدم کل عمارت رو زیر و رو کردم نبود رفتم بیرون و دیدم که دسبندش افتاده و نیست
رفتم داخل و سریع کتمو برداشتم ساعت چهار و نیم صبح بود الان چجوری پیداش کنم خیلی نگران بودم ن...نه نمیتونه کاره جیمینه سریع بهش زنگ زدم
جیمین: منتظر بودم زنگ بزنی(خنده)
کوک: فقط بگو چی میخای(عصبی)
جیمین: میخام نابود شدنتو ببینم(بلند خندید)
کوک: حروم.زاده ا.ت رو بهم برگردون هرکاری خاستی میکنم
جیمین: تنها چیزی که من میخام دیدن نابودی توعه
کوک: بگو کجایی(داد عصبی)
جیمین: تو عمارت خودمم تنها بیا....
قط کرد*
لعنتی میخاد چیکار کنه(عصبی رو فرمون ماشین کوبید)
زنگ زدم به نامجون و تهیونگ گفتم اگه تا ساعت شیش ازم خبری نشد سریع بیان به عمارت جیمین.....
ا.ت ویو*
با سردرد بدی چشمامو باز کردم سوزش بدی رو پشت سرم حس میکردم من کجام؟ دست و پاهام بسته بود خونی که از دست داده بودم در حدی بود که کل پیرهن سفیدم به رنگ قرمز درومده بود که جونی در بدنم نبود بی حس رو صندلی بسته شدم بودم با صدای صعیفی کمک میخاستم اما هیچکس نبود که یهو در باز شد و یکی وارد انباری شد زیاد نور نبود نمیتونستم ببینمش که جلوتر اومد......
ا.ت ویو*
نصف شب از خواب پریدم چشمامو مالیدم و پاشدم زخمم داست خونریزی میکرد اهمیتی ندادم رفتم پایین تا آب بخورم که متوجه سایه ای شدم پشت پنجره که سعی داشت وارد خونه بشه ترسیدم سریع از کشوی مخفی کلت رو دراوردم رفتم بیرون آروم قدم برداشتم سمتش از پشت خواستم بهش نزدیک بشم که ناگهان چیزی به سرم خورد و بیهوش شدم
کوک ویو*
حس کردم ا.ت رو تخت نیس چشمامو باز کردم و نبود حدس زدم که شاید رفته باشه دسشویی پس چشمامو بستم تقریبا نیم ساعت گذشت که نیومد نگران شدم بلند شدم کل عمارت رو زیر و رو کردم نبود رفتم بیرون و دیدم که دسبندش افتاده و نیست
رفتم داخل و سریع کتمو برداشتم ساعت چهار و نیم صبح بود الان چجوری پیداش کنم خیلی نگران بودم ن...نه نمیتونه کاره جیمینه سریع بهش زنگ زدم
جیمین: منتظر بودم زنگ بزنی(خنده)
کوک: فقط بگو چی میخای(عصبی)
جیمین: میخام نابود شدنتو ببینم(بلند خندید)
کوک: حروم.زاده ا.ت رو بهم برگردون هرکاری خاستی میکنم
جیمین: تنها چیزی که من میخام دیدن نابودی توعه
کوک: بگو کجایی(داد عصبی)
جیمین: تو عمارت خودمم تنها بیا....
قط کرد*
لعنتی میخاد چیکار کنه(عصبی رو فرمون ماشین کوبید)
زنگ زدم به نامجون و تهیونگ گفتم اگه تا ساعت شیش ازم خبری نشد سریع بیان به عمارت جیمین.....
ا.ت ویو*
با سردرد بدی چشمامو باز کردم سوزش بدی رو پشت سرم حس میکردم من کجام؟ دست و پاهام بسته بود خونی که از دست داده بودم در حدی بود که کل پیرهن سفیدم به رنگ قرمز درومده بود که جونی در بدنم نبود بی حس رو صندلی بسته شدم بودم با صدای صعیفی کمک میخاستم اما هیچکس نبود که یهو در باز شد و یکی وارد انباری شد زیاد نور نبود نمیتونستم ببینمش که جلوتر اومد......
۳.۷k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.