•وقتی فکر میکردی یه دوست عادیه •pt23
رفتیم و اطلاعات رو ازش گرفتیم(رو برگه چاپ شده)
برگه روبه من داد، رفتیم یه گوشه نشستم، وقتی خوندمش حداقل یکم خوشحال شدم...
خلاصه ی اطلاعات به دست اومده:
وقتی بمب ترکید، هدف مشخص بود، بعد از بازجویی از کسی که در آن ثانحه بود یعنی لی ا.ت ، کاملا مشخص شد، سعی داشتیم زیاد به ایشون فشار نیاریم، هدف از انفجار کشته شدن شخصی بود، از گفته های لی ا.ت اون شخص پارک جیمین بود، بعد از برسی کردن صحنه ی قتل ، هیچ اثری از جسد نبود ، وقتی بمب ترکید فشار بمب اینقدر زیاد بود که شخص پرت شده و گم شده و هیچ اثری از این شخص یعنی پارک جیمین نداشته و یعنی مشخص نیست که قربانی هنوز زنده هست یا نه، قاتل که تمام این موقعیت هارا چیده به نام داکو ساشامی، بعد از برسی دوربین های امنیتی خانه های همسایه ی قاتل ، معلوم شد که قاتل از پنجره ی طبقه اول عمارت فرار کرده و به سمت غرب فرار کرده و هنوز مشخص نیست که قاتل به کجا پناه اورده...
درصد زنده موندن قربانی 15% هست و درصد به قتل رسیدن قربانی 85% هستش، فشار وارد شده توسط بمب زیاد بوده و احتمال زنده بودن قربانی کمه...
پایان برگه...
خوشحال بودم، چون حداقل یه امیدی به زنده بودن جیمین پیدا کرده بودم، از کسی که پلیس فرستاده بود باهام بیاد پرسیدم:
اینو کی نوشتن؟
یارو:
همون موقعی که داشتن ازت بازجویی میکردن...
ا.ت:
میتونم اینو پیش خودم نگه دارم؟
یارو:
بله
کارم دیگه تو اداره ی پلیس تموم شده بود، داشتن منو به بیمارستان بر میگردوندن، رسیدیم
پلیس کلاشو در آورد و گفت:
ممنونم خانم ا.ت...
یه خم کوچیک رو ویلچر رفتم:
خواهش میکنم...
پرستار مخصوصام منو برد تو اتاقم تو بیمارستان
(بچه ها یادم رفت اینو بهتون بگم، الان طعتیلات تابستونی شروع شده)
*دو هفته بعد*
از بیمارستان مرخص شدم، خونمو عوض کردم چون میترسم داکو دوباره پیداش شه، رفتم نزدیکی های فروشگاه ها خونه خریدم، هنوز امید دارم که جیمین رو پیدا کنن، به پلیس و نیرو های امنیتی خیلی خواهش کردم که پیداش کنن...امیدوارم پیدات کنن، جیمین دوست دارم...
خونم یک هفته طول کشید تا کامل پر شه و چیده شه، خونم الان آماده بود، رفتم کل روز رو سر کردم و خوابیدم...
صبح
بیدار شدم، روتین صبحگاهیم رو انجام دادم یکم ورزش کردم و رفتم با دوچرخه بیرون، رفتم سمت یه پارک دوچرخم رو تو قسمت دوچرخه ها بستم و رفتم تو پارک، یه راه وسط یه طبیعت بود خیلی قشنگ بود، رفتم تو سبزه ها یه درخت پیدا کردم، بهش تکیه دادم و گوشیم رو باز کردم، رفتم داخلش عکسایی که با جیمین داشتم رو نگاه میکردم، ناخواسته چشمام پر اشک شد و زدم زیر گریه، وحشتناک از ته دلم میومد، کسی که دوسش داشتم کنارم نبود، سرم رو گذاشتم رو گوشیمو گفتم:
جیمین، جیمین، سه هفته دارم این دردو تحمل میکنم، آخه چرا چرا تقصیر تو نبود، همش تقصیر منه که این اتفاق ها افتاد، من بودم که به اون داکو گاو گفتم....متاسفم، متاسفم که این اتفاق برات افتاد، قول میدم پیدات کنم، اون عوضی حتی جنازتم برام نزاشت...*گریه ای شدید، اگه اونجا بودیم خودمونم با ا.ت گریه میکردیم از بس گریش دردناک بود*
همونجا خوابم برد
بیدار شدم، ساعت 12 بود پاشدم گوشیم رو برداشتم و رفتم سمت دوچرخه ام، گوشیم زنگ خورد:
_الو؟
سلام خانم ا.ت_
_سلام ، چیشده؟ پیداش کردین؟
خواستم یه خبری رو بهتون بدم_
_ب..بفرمایید
ما نتونستیم هیچ ردی از اینکه جیمین زندس پیدا کنیم، متاسفم _
_ی..یعنی چی، نمیشه، امکان نداره*اشک از چشاش سرازیر میشه*
متاسفم _
قطع کرد
با دوچرخه خیلی سریع میردندم، نمیتونستم تحمل کنم، واقعا دیگه زندگی نمیزاره یه آب خوش از گلومون پایین بره، نمیخوااااام داکو میکشمت...
لایک؟❤💫
برگه روبه من داد، رفتیم یه گوشه نشستم، وقتی خوندمش حداقل یکم خوشحال شدم...
خلاصه ی اطلاعات به دست اومده:
وقتی بمب ترکید، هدف مشخص بود، بعد از بازجویی از کسی که در آن ثانحه بود یعنی لی ا.ت ، کاملا مشخص شد، سعی داشتیم زیاد به ایشون فشار نیاریم، هدف از انفجار کشته شدن شخصی بود، از گفته های لی ا.ت اون شخص پارک جیمین بود، بعد از برسی کردن صحنه ی قتل ، هیچ اثری از جسد نبود ، وقتی بمب ترکید فشار بمب اینقدر زیاد بود که شخص پرت شده و گم شده و هیچ اثری از این شخص یعنی پارک جیمین نداشته و یعنی مشخص نیست که قربانی هنوز زنده هست یا نه، قاتل که تمام این موقعیت هارا چیده به نام داکو ساشامی، بعد از برسی دوربین های امنیتی خانه های همسایه ی قاتل ، معلوم شد که قاتل از پنجره ی طبقه اول عمارت فرار کرده و به سمت غرب فرار کرده و هنوز مشخص نیست که قاتل به کجا پناه اورده...
درصد زنده موندن قربانی 15% هست و درصد به قتل رسیدن قربانی 85% هستش، فشار وارد شده توسط بمب زیاد بوده و احتمال زنده بودن قربانی کمه...
پایان برگه...
خوشحال بودم، چون حداقل یه امیدی به زنده بودن جیمین پیدا کرده بودم، از کسی که پلیس فرستاده بود باهام بیاد پرسیدم:
اینو کی نوشتن؟
یارو:
همون موقعی که داشتن ازت بازجویی میکردن...
ا.ت:
میتونم اینو پیش خودم نگه دارم؟
یارو:
بله
کارم دیگه تو اداره ی پلیس تموم شده بود، داشتن منو به بیمارستان بر میگردوندن، رسیدیم
پلیس کلاشو در آورد و گفت:
ممنونم خانم ا.ت...
یه خم کوچیک رو ویلچر رفتم:
خواهش میکنم...
پرستار مخصوصام منو برد تو اتاقم تو بیمارستان
(بچه ها یادم رفت اینو بهتون بگم، الان طعتیلات تابستونی شروع شده)
*دو هفته بعد*
از بیمارستان مرخص شدم، خونمو عوض کردم چون میترسم داکو دوباره پیداش شه، رفتم نزدیکی های فروشگاه ها خونه خریدم، هنوز امید دارم که جیمین رو پیدا کنن، به پلیس و نیرو های امنیتی خیلی خواهش کردم که پیداش کنن...امیدوارم پیدات کنن، جیمین دوست دارم...
خونم یک هفته طول کشید تا کامل پر شه و چیده شه، خونم الان آماده بود، رفتم کل روز رو سر کردم و خوابیدم...
صبح
بیدار شدم، روتین صبحگاهیم رو انجام دادم یکم ورزش کردم و رفتم با دوچرخه بیرون، رفتم سمت یه پارک دوچرخم رو تو قسمت دوچرخه ها بستم و رفتم تو پارک، یه راه وسط یه طبیعت بود خیلی قشنگ بود، رفتم تو سبزه ها یه درخت پیدا کردم، بهش تکیه دادم و گوشیم رو باز کردم، رفتم داخلش عکسایی که با جیمین داشتم رو نگاه میکردم، ناخواسته چشمام پر اشک شد و زدم زیر گریه، وحشتناک از ته دلم میومد، کسی که دوسش داشتم کنارم نبود، سرم رو گذاشتم رو گوشیمو گفتم:
جیمین، جیمین، سه هفته دارم این دردو تحمل میکنم، آخه چرا چرا تقصیر تو نبود، همش تقصیر منه که این اتفاق ها افتاد، من بودم که به اون داکو گاو گفتم....متاسفم، متاسفم که این اتفاق برات افتاد، قول میدم پیدات کنم، اون عوضی حتی جنازتم برام نزاشت...*گریه ای شدید، اگه اونجا بودیم خودمونم با ا.ت گریه میکردیم از بس گریش دردناک بود*
همونجا خوابم برد
بیدار شدم، ساعت 12 بود پاشدم گوشیم رو برداشتم و رفتم سمت دوچرخه ام، گوشیم زنگ خورد:
_الو؟
سلام خانم ا.ت_
_سلام ، چیشده؟ پیداش کردین؟
خواستم یه خبری رو بهتون بدم_
_ب..بفرمایید
ما نتونستیم هیچ ردی از اینکه جیمین زندس پیدا کنیم، متاسفم _
_ی..یعنی چی، نمیشه، امکان نداره*اشک از چشاش سرازیر میشه*
متاسفم _
قطع کرد
با دوچرخه خیلی سریع میردندم، نمیتونستم تحمل کنم، واقعا دیگه زندگی نمیزاره یه آب خوش از گلومون پایین بره، نمیخوااااام داکو میکشمت...
لایک؟❤💫
۲۱.۲k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.