به تعداد اشک هایمان میخندیم.
بعد نیم ساعت با صدای مریم جون به خودمون اومدیم و رفتیم پایین که نهار بخوریم.
وقتی رسیدیم مهشاد مشغول ریختن سالاد تو ظرف شد که مریم جون گفت (مریم جون)مهشاد برو ارسلان رو صدا کن لابد نشنیده.
(مهشاد)دستم بنده
دیا زحمتش رو بکش
(من)باش
به آرومی به سمت بالا رفتم و جلی در ارسلان وایسادم و بدون این که در بزنم درو باز کردم.
از تعجب شاخ درامردم ارسلان با بالا تنه برهنه جلوم بود و من بهش خیره شده بودم اون عضله ها هر کس دیگی رو جذب میگرد
به خودم اومدم و خواستم درو ببندم که با یه حالت خندونی گفت.(ارسلان)وایسا
نگاهی بهش انداختم که تیشرت مشکی که به دست داشت و تنش کرد و به سمتم اومد در هوم حال توجهم به موهاش جلب شد که خیس بود. و ناخواسته بدون این که چشام رو از موهاش بگیرم گفتم (من)موهات رو خشک نمیکنی؟
خندی تو گلو کرد و گفت (ارسلان)ن مامان اینا منتظرن.
(من)ولی آخه سرما میخوری.
سرش رو آورد جلو و بیخ گوشم گفت (ارسلان)اگر خیلی نگرانی چرا خودت برام خشک نمیکنی.
خواستم برم که مچ دستم رو گرفت و برد سمت آینه و خودش نشست رو سندلی جلوی میز.
اشاری به سشوار کرد سشوار رو برداشتم و زدمش به برق و شروع به خشک کردن موهاش داستم رو لای موهاش میکشیدم و بیشتر از نرمی موهاش لذت میبردم یکم خم شدم که جلوی موهاش رو هم درست کنم وقتی کارم تموم و سشوار رو خواموش کردم سرش رو به سمتم چرخوند و خیلی قیر قابل پیش بینی بوسی به گونم زد و گفت (ارسلان)دست شما درد نکنه خانوم کوچولو.
دیدن خون رو تو لپام حس کردم و مطمئن بودم که الان لبو شدم.تا به خودم اومدم ارسلان از اتاق بیرون رفته بود منم سری سشوار رو سر جاش گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون که ارسلان جلوی در بود با دست بهم اشاره کرد که بریم باشی زیر لب گفتم و با هم راهی آشپز خونه شدیم.
وقتی رسیدیم مهشاد (مهشاد)چرا انقدر دیر کردید.
تا ارسلان خواست چیزی بگه پیش دستی کردم و گفتم (من)هیچی ارسلان طول کشید تا موهاش رو خشک کنه.
ارسلان نگاهی بهم کرد که مهشاد دوباره دهن باز کرد (مهشاد)خوب ارسلان به تو چه تو می اومدی.
ارسلان با دست به مهشاد اشاره کرد که یعنی جواب بده دیگه.
یکم انو و ان کردم که ارسلان گفت (ارسلان)چون دیانا زحمت موهام رو کشید.
مهشاد چای که داشت میخورد پرید گلوش و به سرفه افتاد و مامان ارسلان با لبخند به منو ارسلان خیره شده بود.ای وای بر من
نگاهی به ارسلان کردم و خندی الکی کردم و زیر لب گفتم(من)دارم برات آقای کاشی.
خندی کرد و سرش رو به گوشم رسون و گفت (ارسلان)بسیار بسیار مشتاق و منتظر تلافیتون هستم خانوم رحیمی.
(من)حالا میبینی یک مشتاقی بهت نشون بدم اون ورش ناپیدا.
خندی کرد و شروع به نهار خوردن کرد و منم شروع به خوردن کردم.
بعد نهار کمک کردیم مریم جون میز رو جمع کنه.
پارت_۱۱
وقتی رسیدیم مهشاد مشغول ریختن سالاد تو ظرف شد که مریم جون گفت (مریم جون)مهشاد برو ارسلان رو صدا کن لابد نشنیده.
(مهشاد)دستم بنده
دیا زحمتش رو بکش
(من)باش
به آرومی به سمت بالا رفتم و جلی در ارسلان وایسادم و بدون این که در بزنم درو باز کردم.
از تعجب شاخ درامردم ارسلان با بالا تنه برهنه جلوم بود و من بهش خیره شده بودم اون عضله ها هر کس دیگی رو جذب میگرد
به خودم اومدم و خواستم درو ببندم که با یه حالت خندونی گفت.(ارسلان)وایسا
نگاهی بهش انداختم که تیشرت مشکی که به دست داشت و تنش کرد و به سمتم اومد در هوم حال توجهم به موهاش جلب شد که خیس بود. و ناخواسته بدون این که چشام رو از موهاش بگیرم گفتم (من)موهات رو خشک نمیکنی؟
خندی تو گلو کرد و گفت (ارسلان)ن مامان اینا منتظرن.
(من)ولی آخه سرما میخوری.
سرش رو آورد جلو و بیخ گوشم گفت (ارسلان)اگر خیلی نگرانی چرا خودت برام خشک نمیکنی.
خواستم برم که مچ دستم رو گرفت و برد سمت آینه و خودش نشست رو سندلی جلوی میز.
اشاری به سشوار کرد سشوار رو برداشتم و زدمش به برق و شروع به خشک کردن موهاش داستم رو لای موهاش میکشیدم و بیشتر از نرمی موهاش لذت میبردم یکم خم شدم که جلوی موهاش رو هم درست کنم وقتی کارم تموم و سشوار رو خواموش کردم سرش رو به سمتم چرخوند و خیلی قیر قابل پیش بینی بوسی به گونم زد و گفت (ارسلان)دست شما درد نکنه خانوم کوچولو.
دیدن خون رو تو لپام حس کردم و مطمئن بودم که الان لبو شدم.تا به خودم اومدم ارسلان از اتاق بیرون رفته بود منم سری سشوار رو سر جاش گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون که ارسلان جلوی در بود با دست بهم اشاره کرد که بریم باشی زیر لب گفتم و با هم راهی آشپز خونه شدیم.
وقتی رسیدیم مهشاد (مهشاد)چرا انقدر دیر کردید.
تا ارسلان خواست چیزی بگه پیش دستی کردم و گفتم (من)هیچی ارسلان طول کشید تا موهاش رو خشک کنه.
ارسلان نگاهی بهم کرد که مهشاد دوباره دهن باز کرد (مهشاد)خوب ارسلان به تو چه تو می اومدی.
ارسلان با دست به مهشاد اشاره کرد که یعنی جواب بده دیگه.
یکم انو و ان کردم که ارسلان گفت (ارسلان)چون دیانا زحمت موهام رو کشید.
مهشاد چای که داشت میخورد پرید گلوش و به سرفه افتاد و مامان ارسلان با لبخند به منو ارسلان خیره شده بود.ای وای بر من
نگاهی به ارسلان کردم و خندی الکی کردم و زیر لب گفتم(من)دارم برات آقای کاشی.
خندی کرد و سرش رو به گوشم رسون و گفت (ارسلان)بسیار بسیار مشتاق و منتظر تلافیتون هستم خانوم رحیمی.
(من)حالا میبینی یک مشتاقی بهت نشون بدم اون ورش ناپیدا.
خندی کرد و شروع به نهار خوردن کرد و منم شروع به خوردن کردم.
بعد نهار کمک کردیم مریم جون میز رو جمع کنه.
پارت_۱۱
۸.۵k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.