عشقی که نباید. پارت 2
دامیان:چی شما حق ندارین منو با اون کله صورتی بندازین
معلم: بسه گروه بندی دست من نیست
((یک ماه قبل))
لوید داره اتاق آنیا رو تمییز میکنه که دفتر خاطرات آنیا رو میبینه که توش نوشته بود: امروز ذهن آقای معلم برای اینکه با همسرش دعواش شده بود خیلی عصبی بود ترسیدم بیشتر ذهنشو بخونم😂 آخه وقتی داشتم میخوندم ذهنشو یهو روشو کرد به من
لوید: چیییییییییییییییییییی! آنیا بیا ی لحظه
آنیا: بله پدر
لوید: تو میتونی ذهن بخونی؟
آنیا: چی م م معلومه که ن نه
لوید: پس این چیه؟؟
آنیا: ببخشید راجب شما به کسی هیچی نمیگم قول
لوید: باشه وایسا فهمیدم باید چیکار کنیم
آنیا: چیکار؟
لوید: تو باید به دامیان نزدیک بشی هرجور شده دامیان باید عاشق تو بشه
آنیا: چیی من نمیتونم
لوید: مجبوری اینکارو کنی اگه نکنی ماموریتم شکست میخوره و تو دوباره بر میگردی به یتیم خونه
آنیا: باشه
((زمان حال))
(زنگ ناهار)
دامیان:آهای کله زشت موقع ی رقص دور بر من نباش خب
تو ذهنش: نه با من برقص لطفا
آنیا: باشه
بکی: چرا به این پسره انقدر رو میدی ولش کن وقتی انقدر باهات بده تو هم باهاش بد باش
آنیا: چرا اون ته دلش مهربونه و بدبخت البته😁
بکی: 😂دیوونه
(فردا شب)
آنیا با لباسش نظر همه رو جلب کرد دامیان از شدت زیبایی آنیا خشکش زد بعد سعی کرد خودشو جمع کنه بعد آنیا اومد و گفت: پاشو همه دارن میرقصن ما هم باید بریم دیگه
دامیان: مگه نگفتم امشب دور بر من نباش کله صورتی
آنیا یعنی تو میخوای جشن من رو خراب کنی(با بغض)
ذهن دامیان: چیکار کنم دوس ندارم گریه کنه
دامیان: خب چیکارت کنم پاشو بریم
آنیا: مرسی و لپ دامیان رو بوسید
دوستون دارم بچه ها حمایت کنید لطفا
معلم: بسه گروه بندی دست من نیست
((یک ماه قبل))
لوید داره اتاق آنیا رو تمییز میکنه که دفتر خاطرات آنیا رو میبینه که توش نوشته بود: امروز ذهن آقای معلم برای اینکه با همسرش دعواش شده بود خیلی عصبی بود ترسیدم بیشتر ذهنشو بخونم😂 آخه وقتی داشتم میخوندم ذهنشو یهو روشو کرد به من
لوید: چیییییییییییییییییییی! آنیا بیا ی لحظه
آنیا: بله پدر
لوید: تو میتونی ذهن بخونی؟
آنیا: چی م م معلومه که ن نه
لوید: پس این چیه؟؟
آنیا: ببخشید راجب شما به کسی هیچی نمیگم قول
لوید: باشه وایسا فهمیدم باید چیکار کنیم
آنیا: چیکار؟
لوید: تو باید به دامیان نزدیک بشی هرجور شده دامیان باید عاشق تو بشه
آنیا: چیی من نمیتونم
لوید: مجبوری اینکارو کنی اگه نکنی ماموریتم شکست میخوره و تو دوباره بر میگردی به یتیم خونه
آنیا: باشه
((زمان حال))
(زنگ ناهار)
دامیان:آهای کله زشت موقع ی رقص دور بر من نباش خب
تو ذهنش: نه با من برقص لطفا
آنیا: باشه
بکی: چرا به این پسره انقدر رو میدی ولش کن وقتی انقدر باهات بده تو هم باهاش بد باش
آنیا: چرا اون ته دلش مهربونه و بدبخت البته😁
بکی: 😂دیوونه
(فردا شب)
آنیا با لباسش نظر همه رو جلب کرد دامیان از شدت زیبایی آنیا خشکش زد بعد سعی کرد خودشو جمع کنه بعد آنیا اومد و گفت: پاشو همه دارن میرقصن ما هم باید بریم دیگه
دامیان: مگه نگفتم امشب دور بر من نباش کله صورتی
آنیا یعنی تو میخوای جشن من رو خراب کنی(با بغض)
ذهن دامیان: چیکار کنم دوس ندارم گریه کنه
دامیان: خب چیکارت کنم پاشو بریم
آنیا: مرسی و لپ دامیان رو بوسید
دوستون دارم بچه ها حمایت کنید لطفا
۴.۹k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.