🖤پادشاه من🖤 پارت۶۰
از زبان ا.ت:
ساعت ۵ نیم هس فک نکنم بتونم خداحافظی کنم بهتره آماده شم. آماده شدم و ساک دستیمو ور داشتمو رفتم تاکسی گرفتم رسیدیم فرودگاه نشستیم تا نوبتمون شه
از زبان شین:
شین: خب آرامش خودتو حفظ کن بعد میگم😧
کوک: کم کم داره حوصلم سر میره😠
شین: باشه باشه میگم راستش آنیا بچه ی توعه 😨
کوک: چی... چی میگی تو 🤨
شین: آنیا بچه ی توعه😌
کوک: چطور بچمه من اصن با ا.ت رابطه نداشتم 😡
شین: تو چند سال پیش رفته بودی بار زمانی که ا.ت پیش تهیونگ بود نگو ا.ت هم اونجا بوده با خدمتکارت لونا توهم مست میکنی و بقیش هم خودت میدونی 😟
کوک: این امکان نداره پس چرا ا.ت بهم نگفته🤯
شین: بیا اینم دی ان ای بعدشم ا.ت فک کرده آنیا رو ازش میگیری برای همین هیچی بهت نگفته🙂
کوک: از این کارش پشیمون میشه( داد) 😡
شین: وایساااااااا😐
از زبان کوک:
من این همه مدت بچه داشتم ولی اون..... بهم نگفته ا.ت از این کارت پشیمون میشی . از عصبانیت هیچکدوم از کارام دست خودم نبود اون تست دی ان ای و کارای ا.ت داشت دیوونم میکرد آخه چطور من یادم نیومد. داشتم با سرعت زیاد ماشینو میروندم رسیدم دم عمارت کلید ماشینو دادم دست بادیگارد ها رفتم تو عمارتو گفتم:
کوک: ا.تتتت( داد)🤬
آجوما: سلام آقا ا.ت خانوم رفتن😳
کوک: چی میگی تو کجا رفت؟ 😡 ( داد)
آجوما : رفتن ژاپن 😨
کوک: گندش بزنننننننن😫
سوار ماشینم شدم و رفتم نزدیکترین فرودگاه بین المللی وقتی رسیدم هیچکی اونجا نبود از خدمه پرسیدم :
کوک: هواپیمای جی ۶۶ پرواز کرد؟ 😧
خدمه: بله آقا نیم ساعت پیش😊
کوک: اوفففف😐
سریع رفتم عمارت جیمین حتما یونا از این موضوع خبر داشت رسیدم وارد عمارت شدم و دیدم جیمین داره میاد پیشم گفتم:
کوک: جیمین یونا کجاس؟ 🤨
جیمین: برادر من بشین اینجا چقدر عجله داری😐
کوک: میگم یونا کجاس( داد) 😠
یونا: چیه خونه رو گذاشتین رو سرتون😕
کوک: تقصیر تو بود مگه نه برای چی اینکارو با من کردی؟ 😠
یونا: چی میگی تو عین آدم حرف بزن ببینم چی میگی؟ 😑
کوک: تو بچمو ازم پنهان کردی تو میدونستی که آنیا بچه ی منه ولی بهم نگفتی( داد) 😡
جیمین: یونا کوک چی میگه بابای آنیا کوک هست 🤨
یونا: چی،،،،،، خب..... 😨
کوک: خب چی؟ ( داد)
یونا: آره میدونستم ولی ا.ت خواهرم بود باید به نظرش احترام میذاشتم 😭
کوک: من چی منننن وی من مگه بابای آنیا نبودم مگه بچم نبود برای چی ازم پنهون کردین هانننن شاید اگه بهم میگفتین ا.ت میشد عشق زندگیم( گریه)
یونا: عشق زندگیت هان تو اونموقع خیلی بهش بدی کردی یادت رفته بخاطرت تیر خورد دزدیده شد ولی تو.... اصن دنبالش نرفتی حتی برگشت از عمارت پرتش کردی بیرون بعد اون چجوری باید بهت اعتماد میکرد مگه اصن تو به ا.ت حسی داری؟ 😭( گریه و داد)
کوک:.........
ساعت ۵ نیم هس فک نکنم بتونم خداحافظی کنم بهتره آماده شم. آماده شدم و ساک دستیمو ور داشتمو رفتم تاکسی گرفتم رسیدیم فرودگاه نشستیم تا نوبتمون شه
از زبان شین:
شین: خب آرامش خودتو حفظ کن بعد میگم😧
کوک: کم کم داره حوصلم سر میره😠
شین: باشه باشه میگم راستش آنیا بچه ی توعه 😨
کوک: چی... چی میگی تو 🤨
شین: آنیا بچه ی توعه😌
کوک: چطور بچمه من اصن با ا.ت رابطه نداشتم 😡
شین: تو چند سال پیش رفته بودی بار زمانی که ا.ت پیش تهیونگ بود نگو ا.ت هم اونجا بوده با خدمتکارت لونا توهم مست میکنی و بقیش هم خودت میدونی 😟
کوک: این امکان نداره پس چرا ا.ت بهم نگفته🤯
شین: بیا اینم دی ان ای بعدشم ا.ت فک کرده آنیا رو ازش میگیری برای همین هیچی بهت نگفته🙂
کوک: از این کارش پشیمون میشه( داد) 😡
شین: وایساااااااا😐
از زبان کوک:
من این همه مدت بچه داشتم ولی اون..... بهم نگفته ا.ت از این کارت پشیمون میشی . از عصبانیت هیچکدوم از کارام دست خودم نبود اون تست دی ان ای و کارای ا.ت داشت دیوونم میکرد آخه چطور من یادم نیومد. داشتم با سرعت زیاد ماشینو میروندم رسیدم دم عمارت کلید ماشینو دادم دست بادیگارد ها رفتم تو عمارتو گفتم:
کوک: ا.تتتت( داد)🤬
آجوما: سلام آقا ا.ت خانوم رفتن😳
کوک: چی میگی تو کجا رفت؟ 😡 ( داد)
آجوما : رفتن ژاپن 😨
کوک: گندش بزنننننننن😫
سوار ماشینم شدم و رفتم نزدیکترین فرودگاه بین المللی وقتی رسیدم هیچکی اونجا نبود از خدمه پرسیدم :
کوک: هواپیمای جی ۶۶ پرواز کرد؟ 😧
خدمه: بله آقا نیم ساعت پیش😊
کوک: اوفففف😐
سریع رفتم عمارت جیمین حتما یونا از این موضوع خبر داشت رسیدم وارد عمارت شدم و دیدم جیمین داره میاد پیشم گفتم:
کوک: جیمین یونا کجاس؟ 🤨
جیمین: برادر من بشین اینجا چقدر عجله داری😐
کوک: میگم یونا کجاس( داد) 😠
یونا: چیه خونه رو گذاشتین رو سرتون😕
کوک: تقصیر تو بود مگه نه برای چی اینکارو با من کردی؟ 😠
یونا: چی میگی تو عین آدم حرف بزن ببینم چی میگی؟ 😑
کوک: تو بچمو ازم پنهان کردی تو میدونستی که آنیا بچه ی منه ولی بهم نگفتی( داد) 😡
جیمین: یونا کوک چی میگه بابای آنیا کوک هست 🤨
یونا: چی،،،،،، خب..... 😨
کوک: خب چی؟ ( داد)
یونا: آره میدونستم ولی ا.ت خواهرم بود باید به نظرش احترام میذاشتم 😭
کوک: من چی منننن وی من مگه بابای آنیا نبودم مگه بچم نبود برای چی ازم پنهون کردین هانننن شاید اگه بهم میگفتین ا.ت میشد عشق زندگیم( گریه)
یونا: عشق زندگیت هان تو اونموقع خیلی بهش بدی کردی یادت رفته بخاطرت تیر خورد دزدیده شد ولی تو.... اصن دنبالش نرفتی حتی برگشت از عمارت پرتش کردی بیرون بعد اون چجوری باید بهت اعتماد میکرد مگه اصن تو به ا.ت حسی داری؟ 😭( گریه و داد)
کوک:.........
۲۰.۴k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.