زخم عشق پارت 15
سرشو برگردوند و به پارکینگی که حتی یدونه ماشین هم توش نبود نگاه کرد. لحظه ای با خودش گفت: "نکنه منو توی آینده تنها گذاشت و به گذشته برگشت؟" با این تصور هر سوراخ سنبه ای که میتونست رو گشت ولی اثری از تهیونگ پیدا نکرد. حتی تعداد ظرف های توی ظرفشویی هم نصف شده بود. انگار نه انگار که شخصی به نام کیم تهیونگ توی خونه بوده! ناگهان صدای آب شنید. به سمت صدا رفت. صدا توی اتاق بود ولی مگه چیزی توی اتاق بود که بتونه صدای آب رو تولید کنه؟ ترسید اما فقط بخاطر یه مدرک یا یه چیزی شبیه به مدرک، به سمت صدا رفت. هر لحظه صدای آب تند تر و واضح تر میشد. وقتی به منبع صدا رسید، نفسش بالا نیومد و طولی نکشید که تموم محتویات معدشو بالا اورد. صدای آب، صدای خون بود و منبع این صدای کذایی، جسد تکه تکه شده ی تهیونگ بود.... ترسیده بود ولی با این حال فقط دلش میخواست زمان برگرده عقب و هیچوقت این صحنه رو نبینه! به ثانیه نکشید که ا.ت دوباره به تخت برگشت. با این تفاوت که هیچ خون و جسدی نبود! دستاش از شدت استرس بی حس بود و صورتش از عرق های سرد پر شده بود. نمیخواست سرشو برگردونه و با جای خالی تهیونگ مواجه بشه ولی یه حسی بهش میگفت هیچ اتفاق خاصی قرار نیست بیوفته! تازه میخواست سرشو برگردونه که در بغل گرم و نرمی فرو رفت.
_خواب بد دیدی؟
+هنوز... هنوز اینجایی؟
_تازه 5 دقیقه بود که خوابیده بودی. تازه مگه قرار نبود بالا سرت باشم؟
+تهیونگ... بهت التماس میکنم که از کنارم تکون نخوری باشه؟
_توی خواب چی دیدی؟
+خواب دیدم نشستم سر قبرت و دارم با قبرت حرف میزنه ولی بیدار شدم و دیدم تو نیستی. کل خونرو گشتم و صدای آب شنیدم اومدم تو اتاق و دیدم تو به سقف داری و تیکه تیکه شدی!
تهیونگ بعد از چند ثانیه متوجه ی خیسی بدنش شد. حدس زد چی شده پس سر ا.ت رو به سینش چسبوند و گفت:
_آروم باش پرنسس کوچولو... من اینجام و هیچیم نیست.
+قرار نبود تصوراتم از عشق بازی با تو این باشه! اینکه بیایم توی آینده و یه پامون گذشته باشه و یه پامون آینده! من نمیخواستم... اگه میدونستم قرار عاشق تو شدن این عواقب رو برای جفتمون داشته باشه، ترجیح میدادم هیچوقت 18 ساله نشم!
_این حرفو نزن... منم عاشق تو شدم لعنتی. پس اگه جفتمون همو نمیدیدیم شاید الان اینجا، توی این پوزیشن فاکینگ نبودیم!
+هی...
_بسه... فقط توی بغلم ریلکس کن و به هیچ چیز گوه دیگه ای فکر نکن. باشه؟
+باشه... من خوابم میاد.
_خب بخواب
+میترسم ادامه ی خوابمو ببینم.
_خب نخواب.
+یاااا... چه تو اول صبی پاچمو میگیری؟*شکمشو نشگون میگیره*بجای اینکه نازمو بکشی، انقد سرد حرف میزنی؟
_یکم به اینجا دقت کن... معلوم نی توی چه زمانی کوفتی ای هستیم که هیچکس نی! معلوم نیس توی آینده ایم یا گذشته... ولی همه ی اینا تقصیر کیه؟... معلومه که تو!
+م... من؟
_آره... من نمیخواستم وفا داریتو ببینم چرا اومدی تشییع جنازه ی بابام؟ ها؟ چرا؟ چرا اومدی تا بیای توی عمارتم؟ بیای تا منو عاشق خودت کنی و منو بیاری به این جهنم؟
+ناراحتی جمع کن برو! لازمه یادت بندازم که اینجا عمارت منه؟
_ا.ت...
+کوفت... هق... اصلا میفهمی اگه تو جای من بودی الان سکته... هق... کرده بودی؟ لامصب تو تیکه تیکه... هق... شده بودی... هق هق هق... چرا منو اینطوری میکنی؟... هق...
_خواب بد دیدی؟
+هنوز... هنوز اینجایی؟
_تازه 5 دقیقه بود که خوابیده بودی. تازه مگه قرار نبود بالا سرت باشم؟
+تهیونگ... بهت التماس میکنم که از کنارم تکون نخوری باشه؟
_توی خواب چی دیدی؟
+خواب دیدم نشستم سر قبرت و دارم با قبرت حرف میزنه ولی بیدار شدم و دیدم تو نیستی. کل خونرو گشتم و صدای آب شنیدم اومدم تو اتاق و دیدم تو به سقف داری و تیکه تیکه شدی!
تهیونگ بعد از چند ثانیه متوجه ی خیسی بدنش شد. حدس زد چی شده پس سر ا.ت رو به سینش چسبوند و گفت:
_آروم باش پرنسس کوچولو... من اینجام و هیچیم نیست.
+قرار نبود تصوراتم از عشق بازی با تو این باشه! اینکه بیایم توی آینده و یه پامون گذشته باشه و یه پامون آینده! من نمیخواستم... اگه میدونستم قرار عاشق تو شدن این عواقب رو برای جفتمون داشته باشه، ترجیح میدادم هیچوقت 18 ساله نشم!
_این حرفو نزن... منم عاشق تو شدم لعنتی. پس اگه جفتمون همو نمیدیدیم شاید الان اینجا، توی این پوزیشن فاکینگ نبودیم!
+هی...
_بسه... فقط توی بغلم ریلکس کن و به هیچ چیز گوه دیگه ای فکر نکن. باشه؟
+باشه... من خوابم میاد.
_خب بخواب
+میترسم ادامه ی خوابمو ببینم.
_خب نخواب.
+یاااا... چه تو اول صبی پاچمو میگیری؟*شکمشو نشگون میگیره*بجای اینکه نازمو بکشی، انقد سرد حرف میزنی؟
_یکم به اینجا دقت کن... معلوم نی توی چه زمانی کوفتی ای هستیم که هیچکس نی! معلوم نیس توی آینده ایم یا گذشته... ولی همه ی اینا تقصیر کیه؟... معلومه که تو!
+م... من؟
_آره... من نمیخواستم وفا داریتو ببینم چرا اومدی تشییع جنازه ی بابام؟ ها؟ چرا؟ چرا اومدی تا بیای توی عمارتم؟ بیای تا منو عاشق خودت کنی و منو بیاری به این جهنم؟
+ناراحتی جمع کن برو! لازمه یادت بندازم که اینجا عمارت منه؟
_ا.ت...
+کوفت... هق... اصلا میفهمی اگه تو جای من بودی الان سکته... هق... کرده بودی؟ لامصب تو تیکه تیکه... هق... شده بودی... هق هق هق... چرا منو اینطوری میکنی؟... هق...
۸.۳k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.